کد مطلب:328118 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:494

سوره مائده ، آیه 105
یایها الذین آمنوا علیكم انفسكم لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم الی الله مرجعكم جمیعا فینبئكم بما كنتم تعملون (5.1)







ترجمه آیه

ای كسانی كه ایمان آورده اید بر شما باد رعایت نفس خودتان ، چه آنان كه گمراه شده اند گمراهیشان بشما ضرر نمی رساند اگر شما خود راه را از دست ندهید، بازگشت همه شما به خداست و پس از آن آگاهتان می كند به آنچه عمل می كردید. (105)

بیان آیه

گر چه آیه معنایش بظاهر روشن است ، و مؤ منین را امر می كند به اینكه بخود بپردازند، و مراقب راه هدایت خود باشند، و از ضلالت كسانی كه از مردم گمراه شده اند نهراسند، و بدانند كه خدای تعالی حاكم بر جمیع مردم است ، در هر كسی بر حسب عملش حكم می كند، و لیكن در عین حال خالی از نكات دقیق نیست .





یا ایها الذین آمنوا علیكم انفسكم لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم ...







). لفظ (علیكم ) در اینجا اسم فعل است ، و در فارسی به معنای بر شما باد و كلمه انفسكم مفعول آنست ،

معنای (هدایت ) و (ضلالت ) و اشاره به اینكه همه راهها به خدا منتهی می شود

و خود معلوم است كه گمراهی و هدایت (كه دو معنای متقابلند معنایی هستند كه در سلوك طریق محقق می شوند، و در غیر آن معنا ندارند، كسی كه همواره مراقب است از وسط جاده حركت كند به نقطه ای كه جاده به آن منتهی می شود می رسد، و آن نقطه همان غایت مطلوبی است كه هر انسان سالكی غرضش رسیدن به آن است ، چنین كسی را می گویند هدایت شده و بر عكس اگر در این باره سهل انگاری كند، و از وسط جاده به این طرف و آن طرف متمایل شود بتدریج گمراه شده و نتیجه مطلوب از او فوت می شود، چنین كسی را می گویند گمراه شده .

پس در حقیقت آیه شریفه برای انسان راهی و هدفی فرض كرده كه هر كس بسوی آن هدف حركت می كند، و چنین فرض كرده كه بعضی كمال مراقبت را در گم نشدن و راه را از دست ندادن بكار برده و به هدف می رسند، و بعضی دیگر از راه منحرف شده و گمراه می گردند، و بدون تردید بنظر چنین می آید كه آن هدفی را كه قرآن منظور نظر همه می داند جز سعادت زندگی و سرانجام نیك چیزی نیست ، و لیكن قرآن با این حال ناطق است به اینكه بشر چه سعادتمندش و چه گمراهش به سوی خدا می رود.

از اینجا معلوم می شود كه قرآن مقدس ، آدمیان را به گم شده خود یعنی ثوابی كه به حكم فطرت در جستجوی آن است یا همان سعادت و سرانجام نیكی كه گفته شد، راهنمائی می كند، و می فرماید: گمشده شما نزد خدای سبحان است . هر كس به درگاهش ‍ هدایت شود گمشده اش را پیدا كرده ، و هر كس گمراه شود از آن محروم شده است .

لازمه این مطلب این است كه بگوییم : همه راههایی كه سلوك می شود چه راه های هدایت و چه بیراهه ها همه و همه به سوی خدا منتهی می شوند. چون غایت و نتیجه مقصود نزد اوست ، چیزی كه هست این راهها مختلف اند، یكی آدمی را به مطلوبش و به رستگاری و فلاحش رسانیده و دیگری زیانكارش می سازد، و همچنین در نزدیكی و دوری از خدا. كما اینكه می فرماید: (یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه ) و نیز می فرماید: (الا ان حزب الله هم المفلحون ) و می فرماید: (الم تر الی الذین بدلوا نعمت الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار) و نیز می فرماید: (فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیومنوا بی لعلهم یرشدون ) و می فرماید: (و الذین لا یومنون فی اذانهم وقر و هو علیهم عمی اولئك ینادون من مكان بعید).

خدای تعالی در این آیات بیان می كند كه همه راهروان خواه ناخواه به سوی خدا گام بر می دارند، چیزی كه هست بعضی راهشان كوتاه و رشد و رستگاری شان مسلم است ، و بعضی راههای شان طولانی و غیر منتهی به سعادت است ، و برگشت كار سالك این راه جز به هلاكت و نابودی نیست .

مؤ منین مسؤ ول گمراهی اهل ضلالت نیستند. از ضلالت آنها نهراسند و تحت تاءثیرقرار نگیرند

و كوتاه سخن ، آیه شریفه برای مؤ منین و غیر مؤ منین دو راه فرض فرموده كه هر دو منتهی بسوی خدای سبحان است و مؤ منین را دستور می دهد به اینكه بخود بپردازند، و از دیگران كه اهل ضلالتند صرفنظر كنند، و در زمره آنان و جزو آنان قرار نگیرند و از گمراهی شان نهراسند، و بدانند كه حساب گمراهان با پروردگار آنان است نه با مؤ منین ، مؤ منین مسوول كار آنها نیستند تا بنشینند و سر به گریبان فرو برده و درباره گمراهی آنان فكر كنند. پس آیه از جهت مضمون نزدیك است به آیه شریفه ، (قل للذین آمنوا یغفروا للذین لا یرجون ایام الله لیجزی قوما بما كانوایكسبون ) و نظیر این آیه شریفه ، آیه (تلك امه قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم و لا تسئلون عما كانوا یعملون ) می باشد.

پس بر مومن لازم است كه بكار خود و هدایت خود بپردازد و ضلالت و شیوع گناهانی كه از مردم می بیند او را نلغزاند و مردم او را مشغول نكنند، او هم خود به كار مردم نپردازد، حق حق است ، گر چه مردم تركش كنند، باطل باطل است گر چه دو دستی آنرا بگیرند، چنانكه خدای تعالی فرموده : (قل لا یستوی الخبیث و الطیب و لو اعجبك كثره الخبیث فاتقوا الله یا اولی الالباب لعلكم تفلحون ).

و نیز فرموده : (و لا تستوی الحسنه و لا السیئه )، پس اینكه فرمود: (لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم ) مبنی است بر مطلبی كه گفته شد، و بر حسب كنایه فرمود ضرر نمی رساند، و گرنه غرض نهی مؤ منین است از اینكه از ضلالت كسی كه گمراه شده ، مرعوب و متاثر شوند، و این باعث شود كه راه هدایت را رها كرده بگویند، چنان كه می گویند:

دنیای امروز با معنویات مساعد نیست ، و اجازه نمی دهد انسان ادیان و معنویات را كیش و آیین خود قرار دهد، زیرا امور معنوی برای مردم قرون وسطی خوب بود، كه مردمی ساده لوح و سطح معارف و تمدن شان خیلی نازل و پایین بود، نه برای مثل چنین زمانی كه آن مردم منقرض و آن دوره سپری شده است ، چنانكه خدای تعالی همین حرف را از زبان آنها نقل نموده و می فرماید: (و قالوا ان نتبع الهدی معك نتخطف من ارضنا) خلاصه معنا این است كه اگر ما هدایت تو را با اینكه حق است بپذیریم ما را از شهر بیرون می كنند. و نیز نهی می كند از اینكه از ضلالت آنان متوحش شده و بر هدایت خود بترسند و بخیال خود به جلوگیری از ضلالت آنان پرداخته و خود را فراموش كنند، و رفته رفته مانند آنان گمراه شوند، زیرا آنچه بر هر مومنی واجب است دعوت مردم بسوی خدا و امر به معروف و نهی از منكر و خلاصه اسباب عادی هدایت را بكار بردن و سپس اثر و مسبب را به خدا واگذاشتن است ، زیرا همه امور بدست اوست .

و اما اینكه برای نجات مردم از هلاكت ، خود را به هلاكت بیندازند این صحیح نیست و خدا هم ، چنین دستوری نداده ، و كسی را به زشتی های دیگری مواخذه نفرموده ، و هیچ كسی وكیل خدا بر دیگران نیست ، بنابراین برگشت معنای آیه به همان معنائی است كه آیات زیر در مقام بیان آنند: (فلعلك باخع نفسك علی آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث اسفا. انا جعلنا ما علی الارض زینه لها لنبلوهم ایهم احسن عملا. و انا لجاعلون ما 242



و هم چنین این آیه : (و لو ان قرانا سیرت به الجبال او قطعت به الارض او كلم به الموتی بل لله الامر جمیعا ا فلم ییاس الذین آمنوا ان لو یشاء الله لهدی الناس جمیعا) و همچنین آیات دیگری نظیر آن .

آیه شریفه : (علیكم انفسكم ...) هیچ منافاتی با آیات مربوط به امر به معروف ونهی از منكر ندارد

پس ، از این بیان بدست آمد كه این آیه با آیات دعوت به دین و آیات مربوط به امر به معروف و نهی از منكر هیچگونه منافاتی ندارد، زیرا این آیه نهی می كند مؤ منین را از اینكه به كار هدایت گمراهان پرداخته و از هدایت خویش بازمانده و در حقیقت در راه نجات مردم خود را به هلاكت بیندازند، علاوه ، دعوت به خدا و امر به معروف و نهی از منكر خود یكی از شوون بخود پرداختن و راه خدا پیمودن و وظیفه الهی را انجام دادن است ، با این حال چه جای اینست كه كسی احتمال دهد آیه مورد بحث با آیات دعوت به دین و امر به معروف و نهی از منكر منافات دارد یا ناسخ آنها است ؟ با اینكه خدای سبحان امر به معروف و نهی از منكر را یكی از مشخصات روحی اسلام بلكه یكی از پایه هایی نامیده كه دین خود را بر آن اساس بنا نهاده و استوار ساخته است ، و فرموده : (قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره انا و من اتبعنی ) و نیز فرموده : (كنتم خیر امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر).

پس بر هر مومنی واجب است كه مردم را با بصیرت تمام بسوی خدا دعوت نماید و بعنوان امتثال یكی از واجبات الهی امر به معروف و نهی از منكر نماید، و در عین حال چنین وظیفه ای را هم ندارد كه خود را از شدت خشم و غیظ و یا از فرط جد و جهد در هدایت گمراهان به هلاكت اندازد. از اینكه خدای تعالی برای اهل ایمان راهی را فرض كرده كه در آن هدایت آنان است ، و برای دیگران هم راهی را تقدیر نموده كه در آن ضلالت آنها است ، و نیز از اینكه با جمله (علیكم انفسكم ) مؤ منین را امر به پرداختن به نفس خود نموده ، بخوبی فهمیده می شود كه راهی كه به سلوك آن امر فرموده همان نفس مومن است ، زیرا وقتی گفته می شود: زنهار راه را گم مكن ، معنایش نگهداری خود راه است نه جدا نشدن از راهروان ، پس در اینجا هم كه می فرماید: زنهار كه نفسهایتان را از دست دهید، معلوم میشود نفس ها همان راه هستند نه راهرو، چنانكه نظیر این معنا در آیه : (و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبیله ) به چشم می خورد.

طریق انسان به سوی خداوند همان نفس انسان است كه به منتهای مسیر می رسد (و انالی ربك المنتهی )

پس اگر فرمود: بر شما باد نفس تان ، مقصود این است كه شما ملازمت كنید نفس خود را از جهت اینكه نفس شما راه هدایت شما است ، نه از جهت اینكه نفس یكی از رهروان راه هدایت است ، به عبارت دیگر اگر خدای تعالی مؤ منین را در مقام تحریك به حفظ راه هدایت امر می كند به ملازمت نفس خود، معلوم می شود نفس مومن همان طریقی است كه باید آنرا سلوك نماید، بنابرایننفس ‍ مومن طریق و خط سیری است كه منتهی به پروردگار میشود، نفس مومن راه هدایت اوست ، راهی است كه او را به سعادتش ‍ می رساند.

پس آیه مورد بحث مطلبی را بطور روشن بیان كرده است كه آیات زیرین به اجمال به آن پرداخته اند: (یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون . و لا تكونوا كالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئك هم الفاسقون . لا یستوی اصحاب النار و اصحاب الجنه اصحاب الجنه هم الفائزون )، كه دستور می دهد نفس را زیر نظر گرفته و اعمال صالح او را كه سرمایه و توشه فردای اوست (و بهترین توشه تقوا است ) - تحت مراقبت قرار دهند، زیرا برای نفس امروز و فردایی است ، و نفس ‍ هر آنی در حركت و در طی مسافت است ، و منتهای سیرش خدای سبحان است ، چون نزد اوست حسن ثواب یعنی بهشت .

بنابراین بر انسان لازم است كه این راه را ادامه داده و همواره بیاد خدای خود باشد و لحظه ای فراموشش نكند، چون خدای سبحان غایت و هدف است ، و انسان عاقل هدف را از یاد نمی برد، زیرا می داند كه فراموش كردن هدف باعث از یاد بردن راه است .

روی این حساب اگر كسی خدای خود را فراموش كند خود را هم فراموش كرده و در نتیجه برای روز واپسین خود زاد و توشه ای كه مایه زندگیش باشد نیندوخته است ، و این همان هلاكت است . رسول الله (صلی الله علیه و آله ) هم در روایتی كه شیعه و سنی آنرا نقل كرده اند فرموده : (من عرف نفسه فقد عرف ربه - هر كه خود را شناخت خدای خود را شناخته ) و این معنا نكته ایست كه دقت زیاد وتدبر تمام آنرا ثابت می كند، و به اعتبار نزدیك است ، زیرا انسان در مسیر زندگیش اگر چه به هر نقطه ای امتداد داشته باشد هیچ همی جز خیر و سعادت زندگی خویش ندارد. اگر چه منافع و عواید كارهایش بظاهر عاید دیگران شود. خدای تعالی هم در این باره می فرماید: (ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها).

این طریق ، طریقی است اضطراری كه مؤ من و كافر در آن گام می نهند (انك كادح الیربك ...)

گفتیم از آیات استفاده می شود: طریق انسان بسوی خداوند همان نفس انسان است ، زیرا جز خود انسان چیز دیگری نیست كه طریق انسان باشد، خود اوست كه دارای تطوراتی گوناگون و درجات و مراحلی است مختلف ، روزی جنین ، روزی كودك ، زمانی جوان و زمانی پیر می شود و پس از آن در عالم برزخ ادامه حیات می دهد، و روزی در قیامت و پس از آن در بهشت و یا در دوزخ بسر می برد، خلاصه این است آن مسافتی كه هر انسان از بدو وجود تا انتهای سیرش كه به مقتضای آیه كریمه (و ان الی ربك المنتهی ) قرب به ساحت مقدس باری تعالی است ، آن مسافت را می پیماید. و همین انسان است كه در این خط سیر به هیچ جای قدم نمی گذارد، و هیچ راه تاریك و روشنی را نمی پیماید مگر اینكه همه آنها توام است با اعمالی قلبی كه عبارتند از اعتقادات و امور قلبی دیگر، و همچنین توام است با اعمالی بدنی یا صالح و یا غیر صالح ، اعمالی كه اثرش چه خوب و چه بد توشه فردای اوست .

پس طریق آدمی بسوی پروردگارش همان نفس اوست ، و خدای سبحان غایت و هدف و منتهای سیر اوست ، و این طریق مانند راههای دیگر اختیاری نیست ، و اصولا برای این طریق ، شبیه و نظیری نیست تا كسی یكی از آن دو را انتخاب و اختیار كند، بلكه این طریق همانطوری كه از آیه (یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه ) استفاده می شود طریقی است اضطراری ، و چاره ای جز پیمودن آن نیست ، طریقی است كه مومن و كافر، آگاه و غافل ، و خلاصه همه و همه در آن شركت دارند.

آیه شریفه هم نمی خواهد مردم را سفارش و تحریك كند كه از پیمودن آن سر نپیچند. و بعبارت دیگر چنان نیست كه كسانی كه راه را سلوك نمی كنند مورد نظر آیه باشند و آیه بخواهد آنها را از این سرپیچی نهی كند، زیرا گفتیم همه در راه هستند و به كسانی كه كج روی می كنند گفته می شود درست راه برو و خلاصه می خواهد مؤ منین را به حقیقتی كه از آن غفلت داشته اند آگهی دهد.

التفات و توجه به این مسیر، تاءثیر بارزی درعمل انسان دارد و عمل صالح منبع استكمال نفس و سعادت آنست

همانطوری كه گفتیم این حقیقت ، حقیقتی خارجی و مانند سایر حقایق تكوینی ثابت و لا یتغیر است و علم اشخاص و جهلشان در بود و نبود آن دخالت ندارد، لیكن التفات و توجه داشتن شان هم بی اثر در عمل آنان نیست بلكه تاءثیر بارزی در عمل آنها دارد و معلوم است كه یگانه مربی نفس انسان همان عمل اوست ، عمل است كه نفس را مطابق سنخ خود بار می آورد، عمل است كه اگر با واقع و نفس الامر و غایتی كه ایجاد و صنع برای آن بود مطابقت و سازگاری داشته باشد نفسی كه با چنین عملی استكمال كند نفسی سعید و نیكبخت بوده و پاداش تمامی زحماتی كه متحمل شده و نتیجه همه مساعیش را در می یابد و در اینراه خسران و ضرری نمی بیند. و ما راجع به این معنا در بسیاری از مواضع این كتاب بطوری كه جای شبهه ای نماند بیان بیشتری نموده ایم ، اینك در اینجا نیز بمنظور توضیح و مقدار مناسب اشاره به آن نموده و می گوییم :

انسان مانند سایر مخلوقات موجودی است تحت تربیت الهی ، بطوری كه هیچ شانی از شوون او از نظر پروردگار دور نیست كما اینكه خدای تعالی فرموده : (ما من دابه الا هو اخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم ) و این تربیت ، تربیتی است تكوینی ، نظیر تربیتی كه خدای سبحان در غیر آدمیان و جمیع كائنات در مسیری كه همگی بسوی خدای خود دارند اعمال نموده ، و خودش فرموده است : (الا الی الله تصیر الامور) و چگونگی این تربیت بین هیچ موجودی و موجود دیگری تفاوت ندارد، زیرا این صراط صراطی است مستقیم ، و امری است متشابه ، و شامل جمیع كائنات ، همچنان كه فرموده : (ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت ).

و خدای سبحان سرانجامی را كه كار آدمی از جهت سعادت و شقاوت و رستگاری و حرمان به آنجا منتهی می شود مبنی بر احوال و نفسانیاتی نموده ، كه آن احوال خود مبنی بر اعمالی است از انسان كه به دو نوع صالح و طالح و یا تقوا و فجور تقسیم می شود، كما اینكه فرموده : (و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زكیها و قد خاب من دسیها). بنابراین همین آیات هم بطوری كه می بینید مسیر و راهی را فرض كرده كه یكسر آن نفس معتدل و ساده ، و یكسر دیگرش رستگاری و یا محرومیت است ، آنگاه این دو نتیجه یعنی رستگاری یا محرومیت را مبنی بر تزكیه نفس و آلودگی آن نمود، (و معلوم است كه این تزكیه و آلودگی نفس مربوط به اخلاق و از مراحل آن است ) آنگاه فضیلت و رذیلت را مبنی بر تقوا و فجور یعنی عمل نیك و بدی كرده كه آیات مذكور خوبی و بدی آنها را از فطریات و انسان را از جانب خداوند ملهم به آن دانسته است .

اختلاف مردم در مقام (تذكر) و درك این حقیقت كه در طریق و مسیر (الی الله )هستند

خلاصه این آیات از شكل و چگونگی نفس تعدی ننموده و نفس را همانطور كه هست موجودی دانسته معتدل و ساده ، موجودی كه تقوا و فجور را به آن نسبت می دهند، موجودی كه با فجور آلوده و با تقوا تزكیه می شود، آری نفس همان مخلوقی است كه انسان از ناحیه آن و به ملاحظه آن محروم و یا رستگار می شود، و این معنایی كه قرآن بیان نموده همانطوری كه گفتیم و فهمیدید معنایی است مطابق با مقتضای تكوین ، لیكن چنان نیست كه عموم مردم در درك این معنا یكسان باشند.

و بعبارت دیگر كسانی كه تنبه دارند و متذكرند به تذكری كه هرگز دستخوش نسیان نشود با كسانی كه غفلت دارند، و واقعیتی را كه هیچ آنی از آن جدا نیستند (یعنی اینكه در زندگی در حال پیمودن راهی هستند كه یك قدم نمی توانند از آن تخطی كرده یا یك لحظه آن را ترك گفته پا از آن بیرون نهند) را درك نمی كنند یكسان نیستند، چنانكه خدای تعالی فرموده : (هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انما یتذكر اولوا الالباب ) و نیز فرموده : (فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی . و من اعرض عن ذكری فان له معیشه ضنكا. و نحشره یوم القیمه اعمی . قال رب لم حشرتنی اعمی و قد كنت بصیرا قال كذلك اتتك ایاتنا فنسیتها و كذلك الیوم تنسی ).

و این اختلاف در درك برای این است كه متذكر به این حقیقت هر لحظه كه به یاد آن می افتد و متوجه می شود كه نسبت به خدای خویش در چه موقفی قرار دارد و نسبت او با سایر اجزای عالم چه نسبتی است ، نفس خود را می یابد كه منقطع و بریده از غیر خداست و حال آنكه غیر متذكر چنین دركی ندارد و همین متذكر هم قبل از تذكرش نفس خود را بسته و مربوط به عالم می یافت و نیز می یابد كه در برابرش حجابهایی است كه كسی را جز پروردگارش به آن حجابها مساس و دسترسی و احاطه و تاءثیر نیست تنها پروردگار او قادر بر رفع آن حجابها است پروردگاری كه او را هم از پشت سر دفع داده و دورش می كند، و هم از پیش روی بوسیله قدرت و هدایت بسوی خود می كشاند، و نیز نفس خود را می یافت كه با پروردگار خود خلوتی دارد كه مونسی و دوستی جز او برایش ‍ نیست .

اینجا است كه معنای جمله ای كه بعد از جمله : (علیكم انفسكم لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم ) یعنی جمله (الی الله مرجعكم جمیعا فینبئكم بما كنتم تعملون ) و نیز معنای این كلامش را كه فرمود: (او من كان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس ‍ كمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها) بخوبی درك می كند. و اینجاستكه ادراك و شعور نفس عوض شده و نفس از افق شرك به موطن عبودیت و مقام توحید مهاجرت نموده و اگر عنایت الهی دستگیرش شود و توفیق شامل حالش گردد شرك و اعتقاد به موهومات و دوری از خدا و تكبر شیطانی و استغنای پوشالی و خیالی را یكی پس از دیگری به توحید و درك حقایق و نزدیكی به خدا و تواضع رحمانی و فقر و عبودیت تبدیل می نماید. و ما گر چه از نظر اینكه موجودی خاك نشین و دل بسته به علایقی هستیم كه ما را از درك حقایق مشغول نموده و نمی توانیم آنطور كه باید این حقیقت را هم درك نماییم ، و ما را مانع می شود از اینكه بجای اهتمام به فضلات این دنیای فانی كه كلام الهی در بیانات خود آنرا جز لهو و لعب معرفی ننموده چنان كه در سوره انعام فرموده : (و ما الحیوه الدنیا الا لعب و لهو) و در سوره نجم فرموده : (ذلك مبلغهم من العلم ) غوطه ای در دریای حقایق بزنیم الا اینكه اعتبار صحیح و بحث زیاد و تدبر كافی ما را به تصدیق كلیات این معنا بطور اجمال وادار می سازد اگر چه به تفصیل آن احاطه پیدا نكنیم ، (و خداوند هدایت كننده است ).

احتمالات دیگری كه در معنای آیه شریفه : (یا ایهاالذین آمنوا علیكم انفسكم ...) میرود.

این بود توضیح درباره نكته ای كه آیه مورد بحث اشاره به آن نموده است ، و گویا ما در این توضیح از حد اختصار تجاوز نمودیم ، بنابراینبه همان مقدار كه بیان شد قناعت نموده ، بر سر اصل مطلب رفته و می گوییم :

ممكن هم هست آیه را به خطاب اجتماعی حمل نموده و گفت كه روی سخن در جمله (یا ایها الذین آمنوا) مجتمع مؤ منین است ، و در نتیجه مراد از اینكه فرمود: (علیكم انفسكم ) اصلاح وضع اجتماعی جامعه اسلامی و مهتدی به هدایت الهیه دین شدن و معارف دینیه و عمل صالح و شعائر عامه اسلامیه را حفظ كردن است ، چنانكه فرمود: (و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا) و ما در تفسیر آن بیان كردیم كه مراد از این اعتصام دسته جمعی ، همان اخذ به كتاب و سنت است ، و نیز بنابراین حمل ، مراد از (لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم ) همانطور كه گفتیم این است كه جامعه مسلمین ایمن است از اضرار مجتمعات گمراه و غیر مسلمان ، بنابراینلازم نیست مسلمین خود را به تعب انداخته و بیش از حد متعارف در انتشار و تبلیغ اسلام جدیت بخرج دهند، و یا مراد این است كه جائز نیست مسلمین از دیدن اینكه مجتمعات گمراه بشری همه در شهوات و تمتع از مزایای زندگی باطل خود فرو رفته اند نسبت به هدایت دینی خود دلسرد گردند، زیرا مرجع همه شان بسوی خداست و بزودی خدای تعالی آنان را به آنچه كه كرده و می كنند خبر می دهد.

بنابراین احتمال ، آیه شریفه مورد بحث جاری مجرای آیه : (لا یغرنك تقلب الذین كفروا فی البلاد. متاع قلیل ثم ماویهم جهنم و بئس ‍ المهاد) و همچنین آیه : (لا تمدن عینیك الی ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحیوه الدنیا) خواهد بود.

در اینجا ممكن است از جمله : (لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم ) از نظر اینكه منفی در آن یعنی جمله : گمراهان بشما ضرر نمی رسانند مطلق است ، و صفت و عمل معینی از آنها نیست این معنا را استفاده كرد كه كفار هیچ وقت نمی توانند به جامعه اسلامی پرداخته و آن را بصورت جامعه غیر اسلامی در آورند، بعبارت دیگر ممكن است معنای آیه این باشد كه : شما ای مسلمین هدایت خود را حفظ كنید، و بدانید كه گمراهان هیچوقت نمی توانند با قوه قهریه خود مجتمع اسلامی شما را به یك مجتمع غیر اسلامی تبدیل كنند.

بنابراین احتمال ، آیه مورد بحث در مقام بیان مطلبی است كه آیه (الیوم یئس الذین كفروا من دینكم فلا تخشوهم و اخشون ) و آیه : (لن یضروكم الا اذی و ان یقاتلوكم یولوكم الادبار) در صدد بیان آنند.

جمعی از مفسرین گذشته گفته اند كه مفاد آیه ، ترخیص و تجویز ترك دعوت دینی و تبلیغ و امر به معروف و نهی از منكر است ، و گفته اند كه آیه مختص است به زمان و حالی كه شرط دعوت و امر به معروف و نهی از منكر كه همان ایمنی از ضرر است موجود نباشد، و در این باره روایات زیادی هم نقل كرده اند كه ما بزودی در بحث روایتی آینده به آنها اشاره می كنیم ، و لازمه این تفسیر این است كه جمله (لا یضركم من ضل اذ اهتدیتم ) كنایه باشد از نبودن تكلیف یعنی شما خود پایدار در دین باشید و بدانید كه آنان بشما ضرری نمی رسانند، یعنی از ناحیه ایشان تكلیفی متوجه شما نمی شود. و گرنه متضرر شدن مجتمع اسلامی از ناحیه شیوع گمراهی و كفر و فسق آنها قابل انكار و جای شك نیست .

این معنایی است كه بعضی از مفسرین سلف برای آیه كرده اند، و لیكن معنائی است بسیار بعید، و سیاق آیه بهیچوجه با آن سازگار نیست ، چون لسان آیه لسان مخصص عمومات امر به معروف و نهی از منكر نیست ، ناسخ هم نمی تواند باشد، زیرا آیات دعوت به دین و امر به معروف و نهی از منكر قابل نسخ نیستند، به هر حال برای این بحث تتمه ایست كه (ان شاء الله ) بعدا از نظرتان خواهد گذشت .

بحث روایتی

در الغرر و الدرر آمدی از علی (علیه السلام ) روایت شده است كه فرمود: (من عرف نفسه عرف ربه ) یعنی هر كس نفس خود را بشناسد خدای خود را هم شناخته است .

مؤ لف : این روایت را شیعه و سنی از رسول الله (صلی الله علیه و آله ) نیز نقل كرده اند. و خود حدیث معروفی است . بعضی از علما گفته اند: این حدیث معرفت نفس را تعلیق بر محال نموده و امام می خواهد بفرماید شناختن نفس محال است چنان كه احاطه علمی بر خدای تعالی داشتن محال است ، و لیكن این سخن مردود است ، اولا بدلیل اینكه در روایت دیگری دارد: (اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه ) نفس شناس ترین شما خداشناس ترین شما است ، ثانیا بدلیل اینكه حدیث مزبور در حقیقت عكس نقیض آیه شریفه (و لا تكونوا كالذین نسوا الله فانساهم انفسهم ) است و نیز در همان كتاب مذكور از آن جناب نقل كرده كه فرمود: زیرك كسی است كه خود را بشناسد و اعمال خود را خالص كند.

مؤ لف : در بیان سابق این مطلب كه چگونه اخلاص عمل مربوط به معرفت نفس و متفرع بر آنست تشریح شد.

و نیز در همان كتاب از آن جناب نقل شده است كه فرمود: از آن دو معرفت معرفت به نفس از دیگری بهتر است .

مؤ لف : ظاهرا مراد آن جناب از دو معرفت معرفت به آیات انفسی و آیات آفاقی است كه خدای تعالی فرموده : سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق ا و لم یكف بربك انه علی كل شی ء شهید) و نیز فرموده : (و فی الارض آیات للموقنین . و فی انفسكم افلا تبصرون ).

بیان علت كلام معصوم (ع ) كه در روایت آمده : معرفت و سیر انفسیافضل از معرفت و سیر آفاقی است

و اما اینكه چرا معرفت و سیر انفسی از سیر آفاقی بهتر است شاید از این جهت باشد كه معرفت نفس عادتا خالی از اصلاح اوصاف و اعمال نفس نیست ، بخلاف معرفت آفاقی ، توضیح اینكه : نافع بودن معرفت آیات بطور كلی برای این است كه معرفت آیات به خودی خود آدمی را به خدای سبحان و اسماء و صفات و افعال او آشنا می سازد، و می فهماند كه خداوند متعال زنده ای است فنا ناپذیر، و قادر دانایی است كه قدرتش مشوب به عجز و دانائیش آمیخته با جهل نیست ، و اینكه خالق و مالك هر چیزی خدای تعالی است ، اوست كه پرورش دهنده و مراقب اعمال هر فردی است ، خلق را آفرید بدون اینكه حاجتی به آنها داشته باشد، و خلقتش صرفا برای این بود كه به هر یك از آنها به مقدار استحقاق و قابلیتش انعام كند، آنگاه در روز جمع و قیامتی كه در آمدنش شبهه ای نیست همه را جمع نموده ، كسانی را كه بدی كرده اند به عمل بدشان جزا داده و كسانی را كه احسان كرده اند به نیكی پاداش دهد.

این مطالب و نظائر اینها معارفی است كه اگر آدمی بطور محكم و مستدل به آنها راه یابد به حقیقت و واقع زندگیش راه یافته و با كمال وضوح می بیند كه زندگیش دائمی و پایدار و سعادتش جاودانی و همیشگی است ، و آنطور كه به نظر اشخاص سطحی می رسد فانی و ناپایدار و آنچنان كه آنان خیال می كنند سرسری و از روی هوس نیست ، اینجاست كه آدمی به یك موقف علمی مواجه می شود كه وی را در دنیا و آخرت به این حق یعنی به تكالیف و وظائفی كه نسبت به پروردگار خود و همچنین نسبت به همنوع خود دارد هدایت می نماید، و اصولا از برخورد به این موقف علمی بوده كه جمیع طوایف بشری حتی وحشی ها و صحرانشینان ، سننی برای زندگی خود وضع كرده و یا از دیگران اخذ و اقتباس نموده و به آن ملتزم شده اند، و این بسیار روشن و جای هیچ تردید نیست كه طوایف بشری با اینكه در تشخیص نوع زندگی بعد از مرگ اختلاف دارند، لیكن عموما احساس كرده اند كه پس از مرگ حیاتی سرمدی و جاودانه دارند، از همین جهت هر طایفه بر طبق سلیقه و استحسان خود بمنظور سعادت دادن به آن زندگی ، سنت و مقرراتی برای خود معین و به آن پای بند شده . آری ، حیاتی كه انسان برای خویش سراغ داشت او را به احساس حوایجی مناسب آن حیات وادار نمود، و در نتیجه به اعمالی كه عادتا متضمن رفع آن حوایج است هدایت شد و ناگزیر عمل روزمره خود را با آن اعمال كه همان سنت و دین است تطبیق داد.

وجه اشتراك و وجه افتراق معرفت نفس و معرفت آفاقی

پس خلاصه سخن ما این شد كه نظر و سیر در آیات انفسی و آفاقی و نتیجتا آشنا شدن به خدای سبحان از نظر اینكه حیات ابدی انسانی را در نظر مجسم می سازد و نیز از نظر اینكه این حیات بستگی تمام به توحید و نبوت و معاد دارد از این رو آدمی را به تمسك به دین حق و شریعت الهی هدایت می نماید، و در این هدایت هر دو طریق یعنی سیر از طریق آفاق و از طریق انفس موثر و در راهنمایی به دین و ایمان و تقوا هر دو شریك و هر دو نافعند، جز اینكه نظر و سیر در آیات نفس نافع تر است ، زیرا این سیر از اطلاع بر ذات نفس و قوا و ادوات روحی و جسمی و عوارض آن از اعتدال و افراط و تفریط در كار و همچنین ملكات فاضله و رذیله و احوال پسندیده و ناپسندی كه مقارن با آن است خالی نیست . و معلوم است كه اشتغال آدمی به معرفت اینگونه امور و باور داشتن به لوازم آن از قبیل اءمن و یا خطر و سعادت یا شقاوت درد و درمان ، آدمی را از یك موقف نزدیكی به گوش دل می رساند و وقتی آدمی به دردهای روحی خود و درمان آن واقف شد به اصلاح آنچه فاسد شده و به التزام به آنچه صحیح است می پردازد، بخلاف سیر در آیات آفاقی كه ندایش به این نزدیكی نیست ، درست است كه آن سیر هم آدمی را به اصلاح نفس و تهذیب آن از اخلاق رذیله و نكوهیده و آراستنش به فضایل معنوی و مكارم اخلاق وادار می كند، لیكن این معانی را از راهی دور بگوش دل می رساند. این بود توجیه روشنی درباره روایت .

البته برای آن معنای دقیق تری نیز هست . كه آن معنا از نتایج ابحاث حقیقیه ای كه در علم النفس هست استخراج می شود، و آن ابحاث عبارتند از اینكه نظر در آیات آفاقی و معرفت حاصله از آن نظر و معرفتی است فكری ، و علمی است حصولی بخلاف نظر در نفس ‍ و قوای آن و اطوار وجودی آن و معرفتی كه خود از تجلیات و آثار آن است كه نظر در آن نظری است شهودی ، و علمی است حضوری ، و فرق علم حصولی با علم حضوری این است كه علم و معرفت حصولی در تحققش محتاج است به استعمال برهان و ترتیب قیاس ، بطوری كه قوام آن به این مقدمات است ، و مادامی كه این مقدمات ترتیب داده در ذهن ، منعكس و منتقش هست و انسان از آن غفلت و انصراف ندارد آن تصدیق و علم هم باقی است و همینكه اشراف از بین رفت و كمترین غفلتی رخ داد، كوچكترین شبهه ای تار و پود آن معرفت را متلاشی می سازد. ولی معرفت و علم حضوری چنین نیست چون مراد از آن علم عارف شدن است به نفس خود و یا به قوا و اطوار وجودیش ، و این علم از قبیل مشاهده و عیان است ، و حاجت به

علم حاصل از سیر نفسی ، ع لم حضوری استحاصل از سیر آفاقی ، علم حصولی است و علم حضوری سودمندتر می باشد

وقتی انسان مشغول مطالعه و سیر در آیات نفس خود شود و ببیند چگونه به پروردگار خویش احتیاج دارد و چطور در تمامی اطوار و همه شوون زندگیش نیازمندیهایی دارد، آنگاه به حقیقت عجیبی بر می خورد، چون می بیند نفسش وابسته و مربوط به عظمت و كبریا و خلاصه وجود و حیات و علم و قدرت و شنوایی و بینایی و اراده و محبت دیگری است ، و جمیع صفات و افعال نفسش قطره ایست از دریایی بیكران و خوشه ایست از خرمنی بی پایان ، مخزنی كه دربها و روشنی و جمال و جلال و كمال وجود و حیات و قدرت و سایر كمالات غیر متناهی است .

شاهد اینكه گفتیم علم حضوری نافع تر از حصولی است این است كه نفس انسانی كارهایش جز در خودش انجام نمی شود، و چیزی نیست كه او را از خودش بیرون و جدا سازد، و او جز سیر قهری و اضطراری ، و بعبارت دیگر فطری درباره مسیر خود كاری ندارد، او از هر چیزی كه بر حسب ظاهر با آن اختلاط و اجتماع دارد جدا و بیگانه است ، مگر از پروردگار خود، چون او محیط است به باطن و ظاهر نفس و به هر چیزی كه با نفس است ، روی این حساب انسان مشاهده می كند و در می یابد كه نفسش اگر چه در ظاهر با مردم است لیكن در واقع دائما با پروردگار خود در خلوت است ، اینجاست كه از هر چیزی منصرف و منقطع شده و بسوی خدای خود متوجه می شود، و هر چیزی را از یاد می برد و تنها به یاد خدایش ذاكر است . در این حال دیگر چیزی بین او و خدایش حجاب و مانع نمی شود، این است همان حق معرفتی كه برای آدمیان میسور و ممكن دانسته شده است ، و سزاوار است نام آنرا (خدا را به خدا شناختن ) نهاد.

و اما معرفت فكری كه از آثار سیر آفاقی است و از ترتیب دادن قیاس و یا حدسیات و یا مقدمات دیگری بدست می آید در حقیقت معرفت بصورت هایی است كه در ذهن نقش بسته است ، از صورتهای دیگر ذهنی و خدای معبود بزرگتر از آن است كه در ذهن بگنجد، و ذهن بر وی احاطه یابد و یا ذات مقدسش برابر و مساوی با صورتی شود كه مخلوقی از مخلوقاتش آنرا در نفس خود آفریده و منقش ساخته است ، (و لا یحیطون به علما).

نمونه ای از فرماشیات ائمه اطهار علیه السلام در این زمینه

در روایتی هم كه مرحوم مجلسی در بحار از ارشاد و احتجاج از شعبی از امام امیرالمؤ منین (علیه السلام ) نقل می كند دارد كه آن جناب در ضمن یكی از كلماتش فرمود: بدرستی خداوند بزرگتر از آنست كه از چیزی در پرده و نهان شود، و یا چیزی از او پوشیده و پنهان گردد.

و در كتاب توحید از امام موسی بن جعفر (علیه السلام ) نقل شده است كه در ضمن یكی از كلمات خود فرمود: بین او و بین خلق حجابی جز خود مخلوقاتش نیست ، اگر نهان است با حجابی نادیدنی نهان نیست ، و اگر مستور است با پرده ای نامرئی مستور نیست ، معبودی جز او نیست ، اوست خداوند كبیر و متعال .

و نیز در كتاب توحید بطور مسند از عبدالاعلی از امام صادق (علیه السلام ) در ضمن حدیثی روایت شده كه فرموده كسی كه خیال می كند خدا را شناخته ولی خدا را به حجاب و یا به صورت و یا به هیكلی شناخته او مشرك است ، و در حقیقت خدا را نشناخته برای این كه حجاب و صورت و یا مجسمه غیر خداوند متعالند، و مطلب از این قرار است : كه خدای تعالی هم واحد است و هم موحد یعنی شدید التوحد، بنابراین كسی كه می خواهد خدا را بوسیله غیر خدا واحد كند چنین كسی چطور به توحید خدا راه یافته است ؟ كسی به توحید خدا پی برده كه او را بوسیله خود شناخته باشد، و اما كسی كه او را به غیر او شناخته باشد در حقیقت او را نشناخته ، و چیز دیگری را شناخته است (تا آخر حدیث ).

و اخباری كه از ائمه اهل بیت (علیهم السلام ) بر طبق بیان گذشته ما وارد شده است بسیار زیاد است ، و ما امیدواریم خداوند متعال توفیقمان دهد بلكه در آینده در تفسیر سوره اعراف آن اخبار را ایراد نماییم (انشاء الله العزیز).

پس ، از آنچه گذشت چنین بدست آمد كه سیر و نظر در آیات انفسی نفیس تر و پر ارزش تر از سیر آفاقی است ، تنها و تنها سیر انفسی است كه نتیجه اش معرفت حقیقی و حقیقت معرفت است ، و این معنا با فرمایش امیرالمؤ منین (علیه السلام ) در روایت مورد بحث كه فرمود: معرفت به نفس نافع تر از معرفت آفاقی است ، منافات ندارد، زیرا اینكه امام معرفت به نفس را از دیگری مهمتر شمرده و نفرمود تنها راه بسوی حقیقت و بسوی پروردگار همانا سیر انفسی است ، برای این بود كه عامه مردم سطح فكرشان آن اندازه بالا نیست كه بتوانند این معنای دقیق را درك كنند، عامه مردم خدا را از همین طریق آفاقی می شناسند، قرآن كریم و سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله ) و همچنین سیره طاهره آن جناب و اهل بیت اطهارش این طریقه را پذیرفته و ایمان كسی را كه ایمانش را از ناحیه سیر آفاقی كسب كرده قبول نموده ، و عامه را در پیمودن این طریق تخطئه نكرده است ، و این نظر و سیر، نظری است شایع در بین متشرعه مؤ منین ، پس طریقه سیر آفاقی و انفسی هر دو نافع اند، لیكن دومی نفعش تمام تر و بیشتر است .

روایاتی درباره معرفت نفس ، و خداشناسی از راه خودشناسی

و در كتاب الدرر و الغرر از علی (علیه السلام ) روایت شده است كه فرمود: عارف كسی است كه نفس خود را بشناسد و او را آزاد سازد، و از هر چیزی كه دورش می كند منزهش بدارد.

مؤ لف : یعنی از اسیری هوای نفس و بندگی شهوات آزادش كند.

و نیز در كتاب مزبور از آن جناب روایت شده كه فرمود: بزرگترین جهل ها و جهل انسان است به نفس خویش .

و نیز فرمود: بزرگترین حكمت ها برای انسان نفس خود را شناختن است .

و نیز فرمود: از مردم هر كس كه بیشتر نفس خود را می شناسد او از پروردگار ترسنده تر است .

مولف : جهتش این است كه چنین كسی به خدای خود بیشتر عالم و عارف است كما اینكه خدای سبحان فرمود: (انما یخشی الله من عباده العلماء - از بندگان ، تنها علما از خدای می ترسند).

و نیز در كتاب مذكور از آن حضرت روایت می كند كه فرمود: بهترین عقل انسان خودشناسی اوست . بنابراینكسی كه خود را شناخت خردمندی یافت ، و كسی كه نادان به نفس خود بود گمراه شد.

و نیز در كتاب مزبور از آن حضرت روایت می كند كه فرمود: در شگفتم از كسی كه برای گمشده خود جار میزند، و از این و آن می پرسد، در حالی كه خودش را گم كرده و در پی یافتن خود نیست .

و نیز فرمود: در شگفتم از كسی كه خود را نشناخته چگونه می تواند پروردگار خود را بشناسد.

و نیز فرمود: كمال معرفت و نهایت درجه آن این است كه آدمی خود را بشناسد.

مؤ لف : سابقا وجه این مطلب گذشت و گفتیم كه حقیقت معرفت همین است و نیز فرمود: چگونه دیگری را می شناسد، كسی كه هنوز خود را نشناخته ؟.

و نیز فرمود: در معرفت آدمی همین بس كه خود را بشناسد، و در نادانیش همین بس كه خود را نشناسد.

و نیز فرمود: هر كه خود را بشناسد مجرد شده است .

مؤ لف : مقصود از تجرد، یا تجرد از علاقه های دنیایی است ، و یا تجرد از مردم و گوشه گیری است ، و یا بوسیله اخلاص عمل برای خدا از هر چه جز اوست مجرد شدن است .

و نیز فرمود: هر كه نفس خود شناخت ، مجاهده با نفس نمود، و هر كه نفس خود نشناخت آنرا واگذاشت و رهایش كرد.

و نیز فرمود: هر كه نفس خود شناخت كارش بالا گرفت .

و نیز فرمود: هر كه نفس خویش را بشناسد دیگران را بهتر می شناسد، و هر كس نسبت به نفس خود جاهل باشد نسبت به دیگران جاهل تر است .

و نیز فرمود: هر كس نفس خود شناخت به غایت و نتیجه هر علم و معرفتی رسیده است .

و نیز فرمود: هر كس نفس خود نشناخت از راه نجات دور افتاد، و در گمراهی و جهالت ها گیج و سرگردان شد.

و نیز فرمود: معرفت نفس نافع ترین معرفت ها است .

و نیز در كتاب مزبور از آن حضرت روایت شده است كه فرمود: رستگاری و فوز اكبر برای كسی است كه به معرفت نفس موفق شود.

و نیز فرمود: جاهل به نفس خود مباش ، زیرا كسی كه جاهل به نفس خود

چند روایت در مورد راه صحیح كسب معرفت حقیقی به خدای تعالی (معرفت خدا به خدا)

و در تحف العقول از امام صادق (علیه السلام ) در ضمن حدیثی روایت شده است كه فرمود: هر كس خیال كند خدای را می شناسد و خداشناسیش از راه توهمات قلبی باشد چنین كسی نه تنها خدای را نشناخته بلكه شرك به خدا هم ورزیده ، زیرا صورتی را پرستیده كه خود در ذهن ایجادش كرده ، و هر كه خیال كند خدای را شناخته ولی خداشناسیش از راه اسماء بدون معنا باشد چنین كسی در حقیقت اقرار كرده كه به خدا طعن زده و نسبت نقص و حدوث به خدا داده ، زیرا اسماء حادثند و حاجت به محدث دارند، و كسی كه خیال كند خدا را شناخته و خداشناسیش از راه اسم و معنا هر دو باشد و هر دو را بپرستد چنین كسی با خدا دیگری را شریك كرده ، و كسی كه خیال كند خدا را شناخته لیكن خداشناسیش از راه توصیفات غائبانه باشد نه از راه ادراك ، در حقیقت ، خدایی غایب را اثبات كرده ، و پرستیده ، و كسی كه خیال كند خدای را شناخته به این نحو كه موصوف را به صفت نسبت داده چنین كسی بزرگرا كوچك شمرده ، آری (و ما قدروا الله حق قدره ) نمی توانند به چند و چون خدا پی برده و او را به سنجش در آورند.

وقتی كلام آن جناب به اینجا رسید شخصی عرض كرد: بنابراین بیان ، پس چگونه می توان به توحید خداوند راه یافت ؟ حضرت فرمود: راه بحث فراخ و راه فرار از این اشكالات باز است ، انسان نسبت به هر چیزی كه حاضر است اول به عین آن معرفت یافته و آنرا متمایز از هر چیز دیگری می شناسد سپس به اوصاف آن پی می برد، بخلاف غایب كه به هر چه از اوصاف آن آشنا شود آن اوصاف به كلیت خود باقی است وقتی متشخص می شود كه عین آنرا درك كند. گفته شد چطور حاضر عینش قبل از صفاتش شناخته می شود؟ فرمود: تو نخست حاضر (خدا) را می شناسی سپس به علم او پی می بری یا علم مربوط به آن را بدست می آوری یا پس از آشنایی به او علم به او پیدا می كنی و از راه علم به او خودت را هم كه معلول او هستی می شناسی ؟ آری تو خودت را از ناحیه خودت نمی توانی بشناسی ، و نیز می دانی و باور خواهی كرد كه آنچه در نفس تو است آن نیز ملك خدا و قائم به اوست ، یا بعبارت دیگر مقام ثبوت ذات تو و آنچه در آنست و مقام اثباتش همه از ناحیه خداست و این معنا نظیر معرفتی است كه برادران یوسف نسبت به آن جناب تحصیل كردند، چون آنها به او گفتند: تو تحقیقا همان یوسفی ، گفت : آری من یوسفم و اینك این (بن یامین ) برادر ابوینی منست ، چه اگر برادران او را شناختند او را بوسیله خود او شناختند، نه بوسیله چیزی غیر او، و هستی او را از ناحیه خود او اثبات كردند، نه از

ناحیه نفس خود، و توهم های قلبی خود، (تا آخر حدیث ).

مؤ لف : ما در ذیل كلام امام امیرالمؤ منین (علیه السلام ) در روایت دوم این باب كه فرمود: معرفت به نفس سودمندتر از معرفت آفاقی است ، این معنا را توضیح دادیم كه انسان وقتی به سیر درباره نفس خود بپردازد و اغیار را از دل بیرون راند و با دل خلوت كند از هر چیزی منقطع و به خداوند متعال می پیوندد، و این خود باعث معرفت پروردگارش می شود، البته معرفتی كه در حصولش چیزی واسطه نشده است ، و علمی كه هیچ سبب در آن مداخله نداشته است ، چون انقطاع بتنهایی تمامی حجاب هایی را كه در بین است كنار می زند، اینجاست كه آدمی با مشاهده ساحت عظمت و كبریای حق ، خود را از یاد می برد، و بنابراین باید این معرفت را معرفت خدا به خدا نام نهاد.

و نیز گفتیم اینجاست كه در سویدای نفس به این مطلب تصدیق و اذعان پیدا می شود كه انسان فقیر و محتاج به خدای سبحان و مملوك اوست به ملكی كه در قبال آن هیچ استقلالی از خود ندارد، این توضیحی بود كه ما در ذیل آن روایت گذراندیم . در اینجا هم مراد امام صادق (علیه السلام ) از اینكه فرمود: و از راه علم به او خودت را هم كه معلول اوئی می شناسی ، آری تو خودت را از ناحیه خودت نمی توانی بشناسی ، و نیز می دانی و باور خواهی كرد كه آنچه در نفس تو است آن نیز ملك خدا و قائم به اوست ، وجود و بقایش از اوست ، همان معناست .

در این مقوله روایت دیگری است كه مسعودی در اثبات الوصیه از امیرالمؤ منین (علیه السلام ) نقل كرده : كه آن جناب در یكی از خطبه های غرایش در خطاب به پروردگار خود عرض كرد: پروردگارا تو از هر نقصی منرهی ، هر چیزی را از خودت و آثار خودت پر كرده ای ، و از هر چیزی جدائی پس هیچ چیزی تو را فاقد نیست ، و توئی فعال ما یشاء، بزرگی تو ای كسی كه هر موجود قابل دركی آفریده تو است ، و هر محدودی از آثار صنع تو است ... منره ی تو بار خدایا! كدام چشم است كه در برابر بهای نور تو بتواند مقاومت كند؟ و دیدش تا اوج نور ضیای قدرت تو كارگر شود؟! كدام فهم است كه آنچه را در آنجا است بفهمد، مگر چشمهایی كه تو پرده ها را از برابر آنها كنار زده و حجابهای ظلمانی را از برابرش پاره كرده باشی پس صعود كرد ارواح آنان بر پیرامون بالهای ارواح ، و از همین جهت در اركان تو، به مناجات با تو پرداختند، و در بین انوار بهای تو فرو رفتند، و از بالای خاك نظر انداخته و مستوای كبریای تو را دیدند، از این رو اهل ملكوت آنها را زوار و اهل جبروت آنها را عمار نامیدند.

در بحار از ارشاد دیلمی حدیثی كه ارشاد بدون سند ذكر كرده نقل می كند و خود برای آن دو سند ذكر می كند و در آن حدیث آمده كه : خدای تعالی فرمود، هر كس به مقتضای رضای من عمل كند من او را به سه خصلت وا می دارم ، اول : شكری به او یاد می دهم كه آمیخته با جهل نباشد. دوم : به ذكری موفقش می كنم كه فراموشی در آن راه نداشته باشد. سوم : محبتی از خودم در دلش می اندازم كه محبت هیچیك از مخلوقاتم را بر آن محبت ترجیح ندهد. چنین كسی وقتی مرا دوست بدارد دوستش میدارم ، و چشم دلش را بسوی جلال خود باز می كنم ، و بندگان خاص خود را از او پنهان نمی دارم ، و با او در تاریكیهای شب و روشنی روز هم كلام می شوم ، تا جائی كه یكسره از هم كلامی با مخلوقات و هم نشینی با آنها صرفنظر كند، و نیز كلام خود و كلام ملائكه خودم را به او می شنوانم ، و اسراری را كه از خلقم نهان داشته ام برای او فاش می كنم ، و نیز لباس حیا بر تنش می پوشانم ، بطوری كه جمیع خلق از او شرم كنند، و روی زمین كه راه می رود با مغفرت خدا قدم بردارد، دلش را دلی با ظرفیت و بینا قرار داده و هیچ چیز از اسرار بهشت و آتش را بر او پوشیده نمی دارم ، ترس و وحشتی كه در قیامت بر مردم مستولی خواهد شد به او نشان داده و همچنین به حسابهائی كه از توانگران و بی نوایان و جاهلان و علما می كشم آشنایش می نمایم ، و نیز من او را در بستر قبرش می خوابانم و منكر و نكیر را بر او نازل می كنم تا از وی پرسش كنند، و او اندوه مرگ و ظلمت قبر و لحد و هول مطلع را احساس نكند، آنگاه میزانش را نصب كرده و نامه عملش را باز نموده و كتابش را در دست راستش می نهم ، تا آن كتاب را بخواند، آنگاه بین خودم و او واسطه و ترجمان قرار نمی دهم ، این است صفات محبین ، ای احمد اندوه خود را یكی كن ، و زبانت را یكی ساز، و بدنت را چنان زنده بدار كه هیچ گاه غفلت نورزد، چون هر كس از من غافل شود من او را به خودش سپرده و دیگر باك ندارم كه در كدام وادی به هلاكت می افتد.

مؤ لف : روایات سه گانه اخیر گو اینكه مستقیما مربوط به بحث ما نیست لیكن از این جهت آنها را نقل كردیم كه خواننده نقاد و بینا با مطالعه آن نسبت به مطالبی كه گفتیم قضاوت كند، چون از این روایات نیز استفاده می شود كه با فكر و علوم فكری آنطور كه باید نمی توان معرفت حقیقی را كاملا استیفا نمود، چون این روایات از مواهب الهی كه مخصوص است به اولیاء الله نمونه هایی را ذكر می كند كه به هیچ وجه سیر فكری نمی تواند آن امور را نتیجه دهد، و به آن ها منتهی شود، در استقامت و صحت این اخبار هم حرفی نیست ، و بزودی در تفسیر سوره اعراف (ان شاء الله العزیز) بیان خواهیم كرد كه قرآن كریم هم بر صحت آنها گواهی دارد.

روایاتی در ذیل آیه شریفه : (علیكم انفسكم ..) و بیان اینكه مفاد آن با ادله امر بهمعروف سازگار است

و در تفسیر قمی در آیه (یا ایها الذین آمنوا علیكم انفسكم ... ) می گوید: امام (علیه السلام ) فرمود: خود را اصلاح كنید، و لغزش های مردم را جستجو مكنید، برای اینكه اگر شما خود صالح باشید گمراهی مردم به شما ضرری نمی رساند.

مؤ لف : این روایت نیز منطبق بر یك نكته از بیان قبلی ما است ، و آن نكته این بود كه گفتیم آیه شریفه در مقام بیان نهی از این است كه آدمی درپرداختن به اصلاح حال مردم از حد معمول و متعارف در دعوت به حق و امر به معروف و نهی از منكر تجاوز كند، نه اینكه بخواهد ترك امر به معروف و نهی از منكر راتجویز نماید.

و در كتاب نهج البیان از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده كه فرمود: این آیه (آیه مورد بحث ) درباره تقیه نازل شده است .

مؤ لف : مفاد روایت این است كه این آیه تنها متعرض بیان حال تقیه است ، و اینكه چون دعوت اهل ضلال بسوی حق و امر به معروف و نهی از منكر مشروط است به اینكه تقیه ای در بین نباشد از این رو اگر خوف ضرری از ناحیه اهل ضلال در بین باشد در آنصورت دعوت نباید كرد. و لیكن ما سابقا گفتیم كه ظاهر آیه با این معنا سازگار نیست ، و بیان كردیم كه آیه در مقام بیان نكته دیگری است .

در الدر المنثور هم از مفسرین سلف نقل شده كه عده ای از آنها همین معنا را گفته اند، مانند ابن مسعود، ابن عمرو، ابی ابن كعب ، ابن عباس و مكحول و آنچه از روایاتی هم كه از رسول الله (صلی الله علیه و آله ) در این باره نقل شده هیچكدام دلالت بر این معنا ندارند، از آن جمله روایتی است كه از ترمذی - وی روایت را صحیح دانسته - و ابن ماجه و ابن جریر، و بغوی در معجم خود و ابن منذر و ابن ابی حاتم و طبرانی و ابی الشیخ و ابن مردویه و حاكم - وی نیز آنرا صحیح دانسته - و بیهقی در كتاب شعب همگی از ابی امیه شعبانی نقل كرده اند كه گفت : من آمدم نزد ابا ثعلبه خشنی و به او گفتم این آیه را چه می كنی ؟ گفت كدام آیه ؟

گفتم آیه : (یا ایها الذین آمنوا علیكم انفسكم لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم ) گفت : به خدا سوگند من این آیه را از شخص خبیری پرسیدم ، او گفت من از رسول الله (صلی الله علیه و آله ) معنای آن را پرسیدم فرمود: معنای آیه ترك امر به معروف و نهی از منكر نیست ، بلكه امر به معروف و نهی از منكر را باید تحمل كنید تا آنكه كار مردم به اطاعت از بخل و تبعیت از هوا و ترجیح دنیا بر آخرت و اعجاب هر صاحب رای به رای خود منجر شود كه در اینصورت باید به حفظ خود كوشیده و از كار عوام كناره گیری كنند، چون شما در پشت سر خود ایامی دارید كه باید در آن ایام صبر را پیشه خود كنید، صابرین در آن ایام كارشان به دشواری كار كسی است كه آتش سرخ در دست گرفته باشد، و اجر كسانی كه در آن ایام عامل به وظیفه اند مانند اجر پنجاه نفر از كسانی است كه عملشان مثل عمل شما باشد.

مؤ لف : و در این معنا است روایتی كه ابن مردویه از معاذ بن جبل از رسول الله (صلی الله علیه و آله ) نقل كرده ، و این روایت دلالت می كند بر اینكه امر به معروف و نهی از منكر با این آیه رفع نشده .

و در الدر المنثور است كه احمد و ابن ابی حاتم و طبرانی و ابن مردویه همگی از ابی عامر اشعری نقل كرده اند كه در دل او و امثال او شبهه ای وارد شده بود كه بخاطر آن از آمدن خدمت رسول الله (صلی الله علیه و آله ) و قیام به وظیفه و اشاعه و ترویج دین خود داری كردند، پس از چندی شرفیاب شد، حضرت فرمود: كجا بودی ؟ و چرا و به چه عذری در این مدت حاضر نمی شدی ؟ عرض ‍ كرد: یا رسول الله این آیه را خواندم : (یا ایها الذین آمنوا علیكم انفسكم لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم ) می گوید رسول الله (صلی الله علیه و آله ) فرمود: كجا می روید؟ یعنی معنای آیه این نیست كه شما فهمیده اید بلكه آیه شریفه در این مقام است كه بفرماید اگر شما خود اهل هدایت باشید ضلالت كفار شما را آسیب نمی رساند.

مؤ لف : این روایت هم همانطوری كه می بینید جواز ترك دعوت به حق را منحصرا مختص به كفار و مخالفین اصول عقاید دانسته ، و اذهان را از اینكه خیال كنند آیه در مقام ترخیص ترك امر به معروف و نهی از منكر در فروع هم هست منصرف ساخته است ، علاوه بر اینكه آیات وجوب دعوت و همچنین توابع آن یعنی آیات جهاد و امثال آن هم در ابای از ترخیص ، دست كمی از آیات امر به معروف و نهی از منكر ندارد.

و نیز در الدر المنثور است كه ابن مردویه از ابی سعید خدری نقل می كند كه گفت : من این آیه را نزد رسول الله (صلی الله علیه و آله ) خواندم : (یا ایها الذین آمنوا علیكم انفسكم لا یضركم من ضل اذا اهتدیتم ) آن حضرت (صلی الله علیه و آله ) فرمود تاویل این آیه نیامده و نخواهد آمد مگر بعد از اینكه عیسی بن مریم (علیهماالسلام ) به زمین فرود آید.

مؤ لف : گفتار در این روایات نظیر همان گفتاریست كه در روایت گذشته گذشت . و نیز در الدر المنثور است كه ابن جریر و ابن منذر و ابن ابی حاتم از حذیفه نقل كرده اند كه در ذیل آیه شریفه (علیكم انفسكم ) گفته است : این وقتی است كه شما به وظیفه امر به معروف و نهی از منكر خود عمل كنید.

مؤ لف : این معنا معنای معتدلی است كه برگشت آن به همان مطلبی است كه ما گفتیم ، و نظیر آن هم از سعید بن مسیب نقل شده است .

بحث علمی

(شامل چند اشاره تاریخی و چند علمی مربوط به نفس در چندفصل

ملفق از چند اشاره تاریخی ، و چند بحث علمی مربوط به نفس كه در چند فصل ایراد می گردد:

1 توجیه عامیانه (نفس ) در زمانهای گذشته

1 - تا آنجا كه می دانیم و تاریخ بشری نشان می دهد همواره بر زبان انسان حتی بر زبان انسان اولی در خلال گفتگوهایش كلمه : (من )، (خودم ) جاری می شده و مسلما با این كلمه حكایت از حقیقتی از حقایق خارجی این عالم می كرده اند، و یقینا می فهمیده اند كه چه می گویند، و از این كلمه چه حقیقتی را می خواهند، چیزی كه هست چون مردمی مادی و نظرهایشان كوتاه و بیشتر سر و كارشان با حوائج جسمی و بدنی خود بوده از این رو همین پرداختن مداوم به رفع حوائج مادی خود باعث شد كه از معنای واقعی این كلمه و امثال آن غفلت ورزیده و مانعشان شد از اینكه لحظه ای بخود آمده و درباره معنایی كه كلمات (من )، (خودم ) و امثال آن آنرا حكایت می كنند تعمق و دقتی بعمل آرند و چه بسا وادارشان می كرده كه خیال كنند معنای این كلمات همان بدن مادی آنان است و بس . و نیز چه بسا گمان می كرده اند كه فرق میان زنده و مرده بحسب ظاهر عبارت از همان نفسی است كه آدم زنده در تمام طول زندگیش با آن دم زده و آنرا فرو برده و بیرون می دهد، و روی این حساب بدن زنده را عبارت از بدنی دانسته اند كه دستگاه تنفسش بكار باشد و اما بدنی كه یا فاقد آن دستگاه است و یا در اثر بسته شدن مجاریش از كار افتاده ، چنین بدنی را مرده می شمردند، مرده ای كه هیچ چیزی را درك نمی كند، و بطور كلی وجود و آثار وجودیش باطل شده ، و شخصیت و حقیقتش ‍ معدوم گردیده .

چون چنین خیالی می كرده اند رفته رفته این مطلب در نظرشان مسلم شده است كه نفس (من )، (خودم ) همان نفس (به فتح نون و فتح فا) و همان هوا یا هوای مخصوص است ، و از همین جهت نام آن هوا را روح گذاشته و چنین حكم كرده اند كه انسان عبارت است از مجموع روح و بدن .

یا اینكه گمان كرده اند زنده بودن بدن و حس و حركت داشتن آن از ناحیه خونی است كه در شرایین و رگ های آن جاری است ، و آن حیاتی كه با رحلتش انسانیت انسان رحلت می كند، و از بین می رود وجود و عدمش بستگی به همین مایع ارغوانی دارد، از این رو حكم كرده اند به اینكه نفس (من )، (خودم ) همان خون است ، و بلكه خون را نفس نامیده و آنرا به دو قسم سائله یعنی دارای جهندگی و غیر سائله تقسیم نمودند. و چه بسا همینكه انسان سر از كار نطفه در آورد و دید كه چگونه از آن لحظه ای كه رحم آنرا می رباید مرتب تطورات خلقت یكی پس از دیگری بر آن عارض می شود تا آنجا كه همین نطفه را بصورت انسانی تمام عیار در می آورد، از این رو گفت : نفس انسان عبارت است از اجزای اصلیه ای كه در نطفه جمع شده ، عینا در تمامی طول زندگی در بنیه و ساختمان بدن باقی است .

و چه بسا از همین جهت كسانی گفته باشند كه این اجزای اصلی از اینكه دستخوش تغییرات و یا فساد و بطلان شوند مصونند، در نتیجه انسانیت انسان با بقای این اجزا باقی است ، نه دست حوادث به آن می رسد، و نه آن اجزا خود بطلان و فساد را می پذیرد، با اینكه اگر این حرف ها صحیح باشد و نفس انسانی عبارت از اجزایی باشد كه توصیف كرده اند مستلزم محالات زیادی است كه در محل خود ذكر خواهد شد، چه اینكه اجتماعشان را بر هیاءت مخصوصی شرط بكنند یا نه .

بنابراین اگر سرگرمی به كار بدن عوام مردم را از درك حقیقت نفس غافل ساخته و آنها را به چنین خیالات وا داشته منافات ندارد با اینكه مردانی ممتاز از نظر اینكه انسانند نه از نظر اینكه دارای تنی خاكی و نیازمند به هزاران شرایط مادیند - از كلمه (من )، (خودم ) - معنای دیگری ادراك كنند و در آن درك هم خطا نكنند، چه هیچ بعید نیست كه ما نخست حقیقتی از حقایق عالم خلقت را بطور اجمال و بدون اینكه خطا برویم درك بكنیم ، آنگاه وقتی به تفصیل آن پرداخته و از هویت نفس آن بحث كنیم در آنجا دچار خبط و اشتباه شویم .

بنابراین علی رغم سوفسطائیان و شكاكان كه برای هیچ چیز واقعیت قائل نیستند و همه ادراكات را تخطئه می كنند باید گفت بسیاری از مطالب علمی هست كه مانند محسوسات ظاهری و یا باطنی برای آدمی قابل درك و مشاهده است ، و انسان آنها را به رای العین می بیند، چه انسان عالم و چه جاهل با این تفاوت كه علما به تفصیلات آن مطالب پرداخته و در اطراف آن بحث و اختلاف كرده و می كنند و اما عوام و كسانی كه اهل بحث نیستند گو اینكه همین مدركات خواص را دارند و مانند آنها با چشم دل چیزهایی را كه آنان مشاهده می كردند مشاهده می كنند، و لیكن از پی بردن به تفصیل آن و بحث از خصوصیات وجودی آن عاجزند.

و خلاصه ، در این مطلب جای شبهه نیست كه انسان در جمیع لحظات وجود خود حقیقتی غیر خارج از خود بنام (من )، (خودم ) مشاهده می كند كه اگر دقت و تعمق در آنچه در این مشاهده می یابد بنماید یقینا خواهد دید كه آن چیز بر خلاف محسوسات مادی او حقیقتی است كه مانند امور جسمانی دستخوش تغییر و معروض انقسام و پذیرای اقتران به زمان ، و مكان نیست ، و نیز می یابد كه آن حقیقت غیر این بدن مادی است كه اعضا و اجزایش محكوم به احكام ماده اند، به شهادت اینكه بسیاری از اوقات بلكه غالب اوقات از این معنا كه دارای چنین اعضایی است غفلت داشته بلكه بطور كلی بدن خود را فراموش می كند، با اینهمه از خود بی خبر نمی شود، این خود شاهد این است كه خودش غیر این اعضا است ، اگر هم گاهی در مقام اعمال بعضی از عنایات می گوید از خود بی خبر شدم یا از خود غافل و یا خود را از یاد بردم ، این در حقیقت مجازگوئیهایی است بمنظور اعمال پاره ای از عنایات مختلف نفسانی و گر نه خودش در همین تعبیرات اقرار می كند كه فاعل این نسیان و غفلت از خویش كسی است بنام (خودم ). و حكم می كند به اینكه نفس او و مشاعر نفس ، اوست كه از اموری غفلت ورزیده و امور دیگری را به یاد دارد، چیزی كه هست از روی نادانی بجای اینكه بگوید از بدن خود و دردهای او مثلا غافل شدم و یا تعبیر دیگری كند نسبت فراموش شدن را به من یا خودم می دهد و می گوید: خودم را فراموش كردم ، و نیز نباید به این كه بسیاری به خیالشان رسیده كه اشخاص بیهوش از خود و ذات خود بی خبرند اعتنا نمود. برای اینكه بیهوش آنچه را كه پس از بهوش آمدن درك می كند و اذعان دارد این است كه یادش نمی آید آیا در حال اغما به یاد خود بوده یانه ، نه اینكه یادش می آید كه در آن حال به یاد خود نبوده ، تا بتواند ادعا كند كه از خود بیخود بوده ، پس اگر هم این را بگوید باز نظرش همان معنای سطحی است ، یعنی از بدنم غافل بودم و حواس ظاهریم از كارافتاد، و بین این دو معنا فرق واضحی است ، علاوه بر اینكه بعضی از بیهوش ها وقتی بهوش می آیند پاره ای از خاطرات حالت بیهوشی خود را بصورت چیزی شبیه به رویایی كه ما از خواب خود به یاد داریم به یاد دارند.

و به هر تقدیر در این مطلب شكی نیست كه انسان از این جهت كه انسان است خالی از چنین شعور نفسانی كه حقیقت نفس او را كه از آن به (من ) تعبیر می كند در برابرش ممثل می سازد، نیست ، و اگر قدری به آن معنایی كه در خود سراغ دارد انس بگیرد و كمی از مشغله های گوناگون بدنی و آرزوها و هدفهای مادی منصرف شود تحقیقا به صحت آنچه ما بیان داشتید حكم خواهد نمود، و خواهد گفت كه نفس او امری است كه هیچ سنخیت با ماده و مادیات ندارد، برای اینكه می بیند خاصیت نفس و اثر آن غیر خواص و آثار مادیات است ، لیكن متاسفانه اشتغال به مشاغل روزانه و صرف همه همت خود در راه تحصیل آرزوهای زندگی مادی و رفع حوایج بدنی ، او را بر آن داشته كه این امر را مهمل گذاشته و در آن دقتی بكار نبرد، و اینگونه مطالب ساده و روان را اذعان نكند، و به همان مشاهده عامیانه و اجمالی اكتفا نماید.

2 رخی حوادث و حالات ، آدمی را از خارج نفس بریده ، او را متوجه نفس خود كرده آثارنفسانی را آشكار می سازند

2 - گر چه ما در بحث قبلی گفتیم افراد عادی و معمولی انسان همه هم شان مصروف حوایج مادی از قبیل غذا و مسكن و لباس است ، و اینگونه افكار برای آنان مجال اینكه درباره حقیقت نفس و در زوایای ذات خود كنجكاوی كنند باقی نگذاشته ، لیكن چنان هم نیست كه حوادث مختلفی كه گاهی در خلال ایام زندگی بر او هجوم می آورد هیچگاه او را از غیر خود منصرف و به خود متوجه نساخته و در واداریش به خلوت با نفس تاءثیری نداشته باشد، زیرا حوادث تكان دهنده نظیر ترس و وحشت شدید و مسرت فوق العاده و محبت مفرط و اضطرار شدید و امثال اینها هست كه در این معنا تاءثیر بسزائی دارند. مثلا ترس شدید، آدمی را در برابر حادثه به هیجان و اضطراب در آورده ، در نتیجه نفس كه تاكنون از خود غفلت داشت و سرگرم با غیر خود بود به خود برگشته تو گویی خودش ، خودش را از ترس فنا و زوال نگه می دارد، و همچنین مسرت فوق العاده مایه شیفتگی نفس در برابر لذت است ، این بیخودی نیز باعث توجه به نفس است ، و محبت مفرط كه آن نیز باعث این می شود كه انسان نسبت به محبوب و مطلوب خود واله شده ، جز او هم دیگری نداشته باشد و اضطرار شدید كه علاقه آدمی را از هر چیزی بریده و تنها متوجه خود می سازد، همچنین سایر عوامل و پیشامدهائی كه چه بسا یكی یا بیشتر از یكی از آنها باعث شود پاره ای از حقایق را كه حواس ظاهره و فكر خالی هیچگاه نمی تواند آنها را درك نماید در برابر آدمی مجسم و محسوس نماید، مثلا كسی كه در یك ظلمت خیره كننده قرار گرفته و وحشت همه جای دلش را پر كرده قیافه های مخوف و آوازهای وحشت زایی احساس می كند كه هر لحظه او را بر جانش تهدید می نماید این قیافه ها همان صورتهای مخوفی است كه عوام آنرا غول و یا هاتف و یا جن و امثال آن می نامند.

و چه بسا محبت مفرط و یا حسرت و تاسف شدید هم این اثر را داشته باشد، یعنی همه جای دل را پر كرده و بین آدمی و بین حواس ‍ ظاهریش حایل شود، و تمامی مشاعرش را مرتكز محبوب یا در آن مطلب تاسف آور سازد، و نتیجتا در حال خواب و یا بین خواب و بیداری امور مختلفی را از وقایع گذشته و یا حوادث آینده و یا خفایائی را كه دست حواس دیگران به آن نمی رسد احساس كند.

و چه بسا اگر اراده آدمی با ایمانی كامل و یقینی محكم و اذعانی جازم همراه و توام شود، كارهائی كند كه اشخاص متعارف از آن عاجز باشند، و اسباب عادی نتوانند انسان را به چنین نتایجی هدایت كنند.

این حوادث و پیش آمدهای غیر عادی كه گفتیم حوادث جزئیه ایست كه بالنسبه به حوادث پیش پا افتاده ، نادر بشمار می رود، و حدوث این حوادث از جهت حدوث عوامل مختلفه ایست كه سابقا به آن اشاره شد، و اما اصل وقوع آن چون خیلی محل حاجت نیست ، لذا خیلی لازم نمی دانیم كه در اثبات و استدلال بر آن خود را بزحمت بیندازیم ، چون یك یك ما یا از خود یا از دیگران اینچنین حالتها را سراغ داریم ، و اما اینكه سبب حقیقی این امر چیست ؟ این نیز مورد حاجت و اینجا هم جای تعرضش نیست .

چیزی كه اشاره و تنبیه بر آن در اینجا اهمیت دارد این است كه اینگونه امور، اموری هستند كه در وقوعشان حاجت دارند به اینكه نفس از هر چیزی كه از خود خارج است و مخصوصا از لذائذ جسمانی منصرف شده و لحظه ای بخود متوجه شود و لذا می بینیم در باب ریاضت نفس با اینكه دارای انواع مختلف و بی شماری است ، مع ذلك در همه آنها اجمالا مخالفت با نفس و آنرا از امور خارج از خود پرهیز دادن اساس كار به شمار می رود، و این نیست مگر برای اینكه فرو رفتن نفس در خواسته ها و شهوات خویش او را از پرداختن به خود منصرف ساخته و به شهوات و امور خارج از خود راهنمایی می كند، نتیجتا نیروی شگرف نفس را كه باید صرف یك كار - اصلاح خود - شود در آن شهوات تقسیم و پراكنده نموده و آنرا از اصلاح خویش باز داشته و سرگرم شهواتش ‍ می كند.

3 با ترك لذائذ جسمانی و تن به ریاضت دادن ، بطور موقت یا مستمر، قدرتشگرفت نفس بارز می شود

3 - در این مطلب جای شك نیست كه عواملی كه آدمی را به اینگونه آثار نفسانی دعوت می كند همانطوری كه برای بعضی از افراد بطور موقت و زمانی كوتاه میسر می شود، همانطور ممكن است برای افراد دیگری این توفیق بطور مستمر و یا زمانی طولانی دست دهد و چه بسا اشخاصی از اهل زهد كه ما خود دیده ایم كارشان به جائی رسیده كه نسبت به لذائذ مادی و مشتهیات فانی دنیای فانی زهد ورزیده و جز ریاضت دادن به نفس و اشتغال به سلوك طریق باطن هم دیگری ندارند.

و نیز جای شك نیست كه این اشتغال به نفس كار تازه و از من درآوری های عصر ما نیست ،زیرا ادله نقلیه و همچنین اعتبارات عقلی دلالت دارند بر اینكه اینعمل از سنن بشریت است ، و از دیر زمانی در میان افراد بشر رواج داشته ، و هر چه ما بهعقب برگردیم و تاریخ بشریت را ورق بزنیم باز مساءله ریاضت به چشم می خورد، ومی فهمیم مثل اینكه همانطور كه گفتیم این عمل از سنن لازمه انسانیت بوده است ، حتی درقدیمی ترین عهدی كه بنا بر عقیده ما، انسان در زمین مسكن گرفته در بین افراد بشررائج بوده است . 4-اشتغال به معرفت نفس وتحصیل آثار عجیب آن از قدیم ترین اعصار جزء كارهای ارزشمند بوده است

4 - بحث از حال امم و دقت درباره سنن و آداب و تجزیه و تحلیل در عقاید و رفتار آنان این معنا را بدست می دهد كه اشتغال به معرفت نفس بمنظور حصول آثار عجیب آن با همه اختلافی كه در طرق آن هست ، امری بوده كه در بین همه امم رواج داشته ، بلكه نه تنها رواج داشته بلكه جزو كارهای نفیس و پر ارزشی به شمار می رفته كه از قدیم ترین اعصار آن را به گرانترین قیمت و صرف نفیس ‍ ترین اوقات تحصیل می كرده اند.

یكی از شواهدش این است كه در اقوام وحشی و ساكنین كناره های معموره مانند آفریقا و امثال آن در همین عصر حاضر رسوم و بقایایی از اساطیر ساحران و جادوگران یافت می شود، و كسانی به چشم می خورند كه معتقدند به اینكه این اساطیر صددرصد صحیح و كاملا دارای حقیقت است .

و این مطلب را نه تنها از تاریخ بشری می توان فهمید بلكه اعتبار عقلی و دقت در آنچه از مذاهب و ادیان قدیمی كه فعلا در دسترس ما است نیز این معنا را ثابت می كند، به این معنا كه اگر ما در ملل و ادیان متداول مانند بره منی و بودایی و ستاره پرستی و مانیگری و مجوسیگری و یهودیگری و مسیحیت و اسلام دقتی بعمل آوریم ، و در همه آنها سیری بكنیم خواهیم دید كه برای این امر مهم یعنی بدست آوردن معرفت نفس و تحصیل آثار آن نهضت های عمیق و ریشه دار در همه این ملل بوده است ، و لو اینكه این رغبت و نهضت به یك صورت نبوده ، بلكه از جهت اوصاف و كیفیت تلقین و تقویم مختلف بوده اند، الا اینكه همه آنها دعوت تزكیه نفس را داشته اند. مثلا برهمانیت كه مذهب هند قدیم بوده گو اینكه در توحید و نبوت با ادیان صاحب كتاب مخالف است لیكن همین كیش ‍ همه مردم - و مخصوصا خود براهمه - را دعوت به تزكیه نفس و تطهیر باطن می كرده است .

5 تعالیم و دستورات ادیان و مسلك های مختلف برای تزكیه و تهذیب نفس با ریاضتكشیدن و زهد ورزیدن

در كتاب (ما للهند من مقوله ) از بیرونی نقل شده كه گفته است ، عمر یك برهمن بعد از گذشتن هفت سال دوران كودكی به چهار قسمت تقسیم می شود: آغاز قسمت اول آن همان هشتمین سال عمر است كه در آن سال علمای این كیش نزد این كودك آمد و شد نموده و واجبات را برایش بیان و او را به التزام به آنها تا چندی كه زنده است و همچنین به عمل به آنها توصیه می كنند.

بیرونی می گوید: این كودك همچنان در قسمت اول زندگی است تا بیست و پنجمین سال عمر، یا تا چهل و هشتمین سال عمرش ، كه در این قسمت بر او واجب است اینكه نسبت به دنیا زهد ورزیده و زمین را فرش و بستر خود قرار داده و از زیر بار شاگردی (بید) شانه خالی نكند، تفسیر علم كلام و شریعت را از استادی فراگیرد، و البته باید استاد را در تمامی لحظات شبانه روز خدمت نماید، و روزی سه بار غسل كرده و قربانی آتش را همه روزه طرف صبح و در طرف عصر تقدیم نموده ، بعد از قربانی برای استاد خود به خاك افتاده و او را سجده كند، یك روز در میان روزه بگیرد، لیكن نسبت به گوشت باید برای همیشه از آن اجتناب ورزد، دیگر اینكه منزل خود را همان سرای استاد قرار داده و همه روزه ظهر و یا عصر از آنجا برای دریوزگی بیرون شده ، تنها از پنج خانه گدائی كند، و هر چه را كه از صدقات به او دادند نزد استاد آورده و تقدیم نماید، تا او هر چه را و هر مقدار را كه خواست برای خود بر گیرد، آنگاه اگر او را در مابقی اذن داد برداشته و با آن سد جوع بكند، و نیز هیزم را بدوش كشیده برای آتش ببرد، چون آتش نزد برهمنیها معظم و روشنائیها در این مذهب محترم است ، و همچنین سایر امم نیز معتقدند كه اگر آتش بر قربانیهایشان نازل شود آن قربانی قبول است ، و خلاصه اگر بت و یا ستاره و گاو و خر و صورت می پرستند همه در این امر شركت دارند.

و اما قسمت دوم : این قسمت از سال بیست و پنجم عمر شروع شده تا پنجاه و یا هفتاد سالگی ادامه دارد، در این قسمت استاد او را اجازه می دهد تا اگر بخواهد ازدواج نموده و به این وسیله بنای تولید نسل را بگذارد، آنگاه بیان می كند كه چگونه با همسرش و سایر مردم رفتار و سلوك نماید و نحوه ارتزاق و طرز رفتارش چگونه باشد.

و اما قسمت سوم : عبارت است از سنین پنجاه تا هفتاد و پنج یا نود سالگی ، در این قسمت باید زهد ورزیده و از آنچه در طول حیات از زن و فرزند و اموال جمع نموده بیرون آمده و عیال خود را - اگر نخواست كه با او بیرون شود - به فرزندان سپرده و رو به صحراها بگذارد، در بیرون آبادیها به همان كارهای دوران اول زندگی كه گفتیم بپردازد، علاوه بر آن دستورات هیچگاه نباید زیر سقف قرار گیرد، و جز ساتر عورتی از پوست درختان چیزی نپوشد، و جز روی زمین و بدون فرش نخوابد، و جز با میوه درختان و برگ و ریشه گیاهان ارتزاق نكند، موی خود را بلند گذاشته و هیچگاه آنرا روغن نزند.

و اما قسمت چهارم : این قسمت از سنین بعد از هفتاد یا نود شروع و تا آخر عمر ادامه دارد، در این سنین باید لباس سرخ پوشیده و چوب دستی بدست بگیرد و همواره مشغول تفكر و تجرید قلب از دوستی ها و دشمنی ها شده و شهوت و حرص و غضب را از خود دور كند، با احدی همكلام و رفیق نشود، اگر هم خواست جائی برود كه در آنجا امید ثواب بیشتری را دارد و در بین راه به دهی و یا شهری بر خورد در آن ده بیش از پنج روز توقف نكند، و اگر كسی چیزی به او داد از آن چیز به قدر قوت روز خود برداشته و مابقی را واگذارد، و آنرا برای فردایش نیندوزد، چنین كسی جز مواظبت بر شرایط طریق نجات و رسیدن به مقامی كه در آن برگشت به دنیا نیست كار دیگری ندارد.

بیرونی سپس احكام عامه ای كه یك برهمن باید در تمامی طول عمر به آنها عمل كند ذكر می نماید.

این بود آنچه از كلام وی مورد حاجت و استشهاد ما درباره یكی از كیش های هند بوده و اما سایر مذاهبی كه هندیها دارند از قبیل جوكیه كه اصحاب انفاس و اوهامند، و اصحاب روحانیات و اصحاب حكمت و دیگران برای هر یك از این طوایف نیز ریاضت ها و اعمال شاقه مخصوصی هست ، و هیچكدام اینها از یك نحوه گوشه گیری و تحریم لذائذ شهوانی و جلوگیری نفس از تمتع از آن خالی نیستند.

و اما مذهب بودایی ، بودائیان نیز بنای مذهب شان بر تهذیب نفس و مخالفت هوای نفسانی و تحریم لذائذ بر نفس بمنظور رسیدن به حقیقت معرفت است .

خود بودا هم در زندگیش همین طریقه را سلوك می كرده ، زیرا نقل می كنند كه بودا در آغاز عمرش یكی از شاهزادگان یا بزرگزادگان بود، ناگهان هوای معنویات در سرش افتاد، زخارف زندگی و تخت سلطنت را رها نمود و از همه دوری نمود و به نیستان موحشی رفت ، و در بحبوحه جوانی ملازم آن نی زار شد، و از مردم كناره گرفت و تمتع از مزایای زندگی را ترك گفت ، و به ریاضت نفس و تفكر در اسرار خلقت روی نهاد، تا آنجا كه در سن سی و شش سالگی معرفت در دلش جای گرفت ، در این هنگام بود كه از نیستان بسوی مردم بیرون رفت و آنان را به ریاضت دادن به نفس و تحصیل معرفت دعوت نمود، و همچنین تا چهل و چهار سال - بنابر آنچه در تواریخ ذكر شده - به این دعوت پرداخت .

و اما صابئون : مقصود ما از این طایفه آنهایی اند كه قائل به روحانیات و بت های آنها هستند، اینان نیز اگر چه امر نبوت را انكار كردند، الا اینكه در طریق رسیدن به كمال معرفت نفسانی راههایی دارند كه خیلی با طرق براهمه و بودائیان تفاوت ندارد، اینان - بنا بر آنچه در ملل و نحل ذكر شده - می گفته اند: واجب است بر ما كه دلهای مان را از پلیدیهای شهوات مادی پاك كنیم ، و اخلاق خود را تهذیب نموده و از قید قوای شهویه و غضبیه آزادش سازیم ، شاید كه بین ما و بین روحانیان سنخیتی بوجود آید، و ما بتوانیم از آنها حوائج خود را بخواهیم ، و احوال خود را بر آنها عرضه بداریم ، و در جمیع امور خود به آنها روی بیاوریم ، باشد كه نزد خالق و رازق خود و خالق و رازق ما، ما را شفاعت كنند، و این تطهیر قلب حاصل نمی شود مگر بوسیله خود ما، و به اینكه ما نفس را ریاضت داده و از شهوات پست پرهیزش دهیم ، و علاوه بر این ، از روحانیات هم استمداد گرفته . به درگاهشان تضرع و زاری بنماییم ، یعنی دعا و نماز بجا آورده و زكات مال داده ، و از خوردنیها و آشامیدنیها روزه بداریم ، و قربانیها و ذبیحه ها پیشكش داشته بخورات معطر بخور، دهیم ، و افسون و اذكار و عزایم بخوانیم .

شاید به این وسیله نفوس ما استعدادی حاصل كرده و بتوانیم بدون واسطه دیگران از روحانیات استمداد كنیم .

گر چه در بین خود صابئون اختلافاتی درباره عقاید عمومی مربوط به مساءله خلق و ایجاد دارند، لیكن در باب وجوب ریاضت دادن به نفس برای رسیدن به كمال معرفت و به سعادت این نشاءه همگی متفقند.

و اما پیروان مانی از ثنویها: اینها نیز اساس مذهبشان بر این پایه است كه نفس از عالم نور علوی است . و در این دام های مادی یعنی بدن منزل گزیده و از آن مقام بلند به این درجه پست هبوط نموده است ، و وقتی میتوان به سعادت و كمال رسید كه یا باختیار خود و بوسیله ریاضت دادن به نفس یا بدون اختیار یعنی به مرگ طبیعی ، این دام ظلمانی را شكسته و از قفس خاكی به ساحت نور پرواز نماید.

و اما اهل كتاب یعنی یهود و نصارا و مجوس اینان نیز كتابهای مقدسشان یعنی عهد عتیق و عهد جدید و اوستا از دعوت به اصلاح و تهذیب نفس و مخالفت با هواهای آن پر است ، مخصوصا عهد قدیم و جدید كه همواره زهد در دنیا و اشتغال به تطهیر باطن را توصیه می كنند، و همیشه در این دو ملت مخصوصا در نصارا در هر قرنی عده كثیری از زهاد و تاركین دنیا در مقام تربیت دادن به نفس خود از مردم كناره گیری می كنند، بطوری كه مساءله رهبانیت یكی از سنن متبعه آنها است ، و داستان رهبانیت ایشان را قرآن كریم هم ذكر كرده و فرموده است : (ذلك بان منهم قسیسین و رهبانا و انهم لا یستكبرون )و نیز فرموده : (و رهبانیه ابتدعوها ما كتبناها علیهم الا ابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعایتها) كما اینكه راجع به تاركین دنیا و عابدهای یهود هم فرموده : (لیسوا سواء من اهل الكتاب امه قائمه یتلون ایات الله اناء اللیل و هم یسجدون . یومنون بالله و الیوم الاخر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنكر و یسارعون فی الخیرات و اولئك من الصالحین ).

و اما فرق مختلفه مرتاضین كسانی كه دارای اعمال شگفت آوری هستند، مانند ساحران اهل سیمیا و اصحاب طلسمات و آنهایی كه دارای تسخیر ارواح و تسخیر جن و تسخیر روحانیت حروف و كواكب و غیر آن هستند، و آنان كه به احضار و تسخیر نفوس ‍ پرداخته اند گر چه برای هر كدامشان ریاضت های عجیب مخصوصی است ، لیكن نتیجه نوع آنها همان تسلط بر نفس است .

و خلاصه آنچه گفته شده این است كه هدف نهایی جمیع ارباب ادیان و مذاهب و صاحبان اعمال مخصوصه ، همانا تهذیب نفس است بوسیله ترك هواهای نفسانی و اشتغال به تطهیر آن از اخلاق نكوهیده ، و احوالی كه با هدف مناسب و سازگار نیست .

6 پاسخ به یك شبهه و بیان رابطه بیناعمال و عبادات و ریاضت ها و مجاهدات با نفس انسانی

ممكن است شما برگردید و بگویید: آنچه از رفتار و سنن ارباب مذاهب و طریقه ها به ثبوت رسیده بیش از این نیست كه اینها در دنیا زهد می ورزیده اند و بس ، و این غیر مساءله معرفت النفس و اشتغال به تربیت نفسی است كه شما در آن بحث می كنید، به عبارت ساده تر چیزی كه ادیان و مذاهب به آن دعوت می كنند عبارت از این است كه انسان خداوند متعال را از راه زهد در دنیا عبادت كند، به این نحو كه اعمال صالح را انجام دهد و هوای نفس و گناهان و رذایل اخلاقی را ترك گوید شاید به این وسیله آماده پاداش نیكوتری شود، یا پاداش اخروی همانطوری كه ادیان آسمانی مانند دین یهود و نصارا و اسلام به آن تصریح دارند یا پاداش دنیائی چنان كه كیش ‍ و ثنیت و مذهب تناسخ و سایر مذاهب بر آنند،

پس ممكن است یك نفر متعبد بر حسب دستور دینی خود زهدی را كه به آن سفارش شده انجام دهد، در حالی كه اصلا مساءله اینكه نفس مجردی در كار هست و برای آن معرفت مخصوصی است كه سعادت و كمال وجودی آن در آن معرفت است ، بخاطرش ‍ خطور نكند، و همچنین یك نفر مرتاض با همه اختلافی كه در دستورات و سنن آنها هست ریاضتی را بكشد و این ریاضت را جز بمنظور رسیدن به مقامی كه استاد به او وعده داده و جز برای مسلط شدن بر نتیجه عمل خود مانند نفوذ اراده مثلا تحمل نكند، و چیزی كه اصلا یعنی از اول شروع به عمل تا آخر آن بخاطرش نرسد داستان نفس و مطالب راجع به آن باشد، علاوه بر اینكه بسیاری از همین ها كه اسم بردید كسانیند كه نفس را جز یك امر مادی طبیعی مانند خون یا روح بخاری یا اجزای اصلی نمی دانند، چنان كه بسیاری هستند كه نفس را عبارت از جسمی لطیف و هم شكل بدن عنصری و در حقیقت بدن را قالبی بر آن می دانند كه در آن بدن حلول می كند، و اوست كه در بدن حامل حیات است ، این است آن مقداری كه می توان آنرا به ادیان نسبت داد، با این حال چطور ممكن است كسی بگوید جمیع ادیان و مذاهب آسمانی و غیر آسمانی غرض و هدفشان از دین و مذهب معرفت النفس ‍ است ؟

این شبهه ایست كه ممكن است به ذهن بیاید، لیكن خواننده محترم باید متذكر مطالب قبل هم باشد كه گفتیم انسان در جمیع مواقفی كه اعمالی را بمنظور تربیت نفس و انصراف آن از امور خارجی و تفنن در لذت مادی و برای اینكه نفس را به خودش متوجه و منصرف سازد، انجام می دهد، و یا به این منظور انجام می دهد كه آثار نفس و خواص آنرا كه با اسباب و عوامل طبیعی بدست نمی آید تحصیل كند، در همه اینها غرضش جز این نیست كه می خواهد نفس را از علل و اسباب خارجی مایوس ساخته و از او بخواهد كه مستقلا و بدون استمداد از آن اسباب كاری را انجام دهد كه حتی با اسباب عادی و مادی هم انجام نمی گیرد.

بنابراین یك انسان متدینی كه در دین خود - هر چه باشد، نه لا ابالی -، چنین فكر می كند كه یكی از وظایف واجبه انسانی این است كه برای خود سعادت حقیقی را اختیار نماید، یعنی اگر پیرو دینی است كه معاد جزو عقاید آنست زندگی طیب آخرتی را، و اگر مانند بت پرستی و تناسخی منكر معاد است زندگی سعید دنیوی را كه واجد همه خیرات و فاقد همه شرور باشد بدست آورد،

این شخص می بیند كه چنین زندگی و چنین سعادت را نمی تواند از راه عیاشی و بی بند و باری در تمتعات حیوانی تحصیل نماید، چون اینها آدمی را به آن مقصود نمی رسانند، پس ناگزیر باید هوای نفس را ترك گفته و تا اندازه ای از آزادی در هر چیزی كه نفس ‍ هوسش كند دست بردارد، و ناچار باید مجذوب یك و یا چند سبب از اسبابهائی كه مافوق سببهای مادی عادی است شده و نزد او تقرب جسته و پیوندی با او برقرار سازد، و می بیند كه این تقرب و اتصال وقتی دست می دهد كه در برابر اوامر او خاضع باشد، و این تسلیم و خضوع خود امری است روحی و نفسانی كه جز با اعمال و تروك بدنی محفوظ نمی ماند. و این افعال و تروك همان دستورات عبادی دین مانند نماز و سایر مراسم دینی و هر چیز دیگری است كه برگشتش به آن مراسم باشد، و معلوم است ، كه برگشت همه این مراسم و این عبادات و مجاهدات به یك نوع اشتغال به امر نفس است ، زیرا انسان فطرتا احساس می كند كه هیچ واجبی را از دین انجام نمی دهد و هیچ حرامی را از دین ترك نمی كند مگر برای همین جهت كه نفسش از این راه منتفع و تربیت شود. سابقا هم گذشت كه انسان حتی برای یك لحظه از لحظات وجودش از مشاهده نفس و حضور ذات خود خالی نیست و گفتیم كه مسلما آدمی در این مشاهده و حضور خطا ندارد، و اگر هم احیانا دچار خطا شود خطایش در طرز تفسیری است كه بر حسب نظریه علمی و بحث فكری است .

پس با این بیان روشن شد كه ادیان و مذاهب با همه اختلافی كه در سنن و طریقه های خود دارند اجمالا جز اشتغال به امر نفس مقصد دیگری ندارند، چه اینكه خود متدینین به آن ادیان این معنا را بدانند یا ندانند، همچنین یك نفر از اصحاب ریاضت و مجاهده اگر چه به دینی نگرویده باشد و اصلا راجع به اینكه نفسی هست ایمان نداشته باشد مع ذلك باز از ریاضت مخصوصی كه برای خود انتخاب كرده و با آن ریاضت می كشد جز رسیدن به نتیجه ای كه او را به آن وعده داده اند غرضی ندارد، و آن نتیجه هم مربوط به اعمال و تروك نیست ، چون بین آن و اعمال و تروك هیچ گونه ارتباط طبیعی یعنی ارتباطی كه بین اسباب طبیعی و مسببات آن هست برقرار نیست ، بلكه این ارتباط، ارتباطی است ارادی و غیر مادی كه قائم است به شعور و اراده مرتاض ، شعور و اراده ای كه وقتی محفوظ می ماند كه مرتاض ریاضت خود را كه رابطه بین نفس او و نتیجه است ترك نكند، پس حقیقت ریاضتی كه ذكر شد عبارت است از تایید نفس و تكمیل آن در شعور و اراده برای رسیدن به نتیجه مطلوب ، و به عبارتی دیگر: اثر ریاضت این است كه برای نفس حالتی حاصل شود كه بفهمد می تواند مطلوب را انجام دهد، وقتی ریاضت صحیح و تمام بود، نفس طوری می شود كه اگر مطلوب را اراده كند حاصل می شود، حالا یا بطور مطلق اراده كند و یا با شرایط خاصی .

مثل اینكه روح را برای كودكی غیر مراهق آنهم در آینه احضار نماید. برگشت روایتی هم كه نقل شد كه ، نزد رسول الله (صلی الله علیه و آله ) صحبت شد كه بعضی از یاران عیسی (علیه السلام ) روی آب راه می رفته اند حضرت فرمود: اگر یقین آنها بیشتر بود روی هوا هم راه می رفتند، به همین معنا است ، چون همان طوری كه ملاحظه می كنید روایت اشاره می كند به اینكه اینگونه امور خارق عادت دایر مدار یقین به خدای سبحان و مستقل در تاءثیر ندانستن اسباب عادی و مادی است . بنابراین ، ركون و اعتماد قدرت مطلقه الهی به هر درجه كه در انسان بالغ شود به همان اندازه اشیا برایش رام و منقاد می شوند: (دقت بفرمایید).

جامع ترین كلام درباره این بحث همان فرمایش امام صادق (علیه السلام ) است كه فرمود: هیچ بدنی از عملی كه نیت در آن قوی باشد ناتوان نشد.

و نیز در حدیثی كه به تواتر نقل شده فرمود: اعمال به نیت ها بستگی دارند.

پس روشن شد كه آثار دینی ، اعمال و عبادات و همچنین آثار ریاضت ها و مجاهدات چنان است كه بین آنها و بین نفس انسانی روابط معنوی و باطنی بر قرار شده و در حقیقت اشتغال به آن عبادات و ریاضات به هر مقدار كه باشد اشتغال به امر نفس است ، و اگر كسی گمان كند كه آثار اخروی این عمل مانند روح و ریحان و جنت و نعیم و یا آثار غریبه دنیویشان كه هیچیك از اسباب طبیعی نمی تواند آن آثار را نتیجه دهد مانند تصرف در ادراكات نفوس و در انواع ارادات آنها و تحریكات بی محرك و همچنین اطلاع بر مافی الضمیر و حوادث آینده و اتصال به روحانیات و ارواح و امثال اینها از امور غریبه تنها اثر اعمال و ریاضات هستند نه از آثار نفس ، و خلاصه چنین پندارد كه این رابطه سببی و مسببی رابطه ایست بین اسكلت ظاهری اعمال مزبور و نتایج مذكور، نه اینكه از آثار و شوون باطنی نفس باشد، و یا خیال كند كه حتی بین این آثار غریبه و بین عمل هم رابطه ای نیست بلكه بدون هیچ رابطه و تصرف ، اتفاق این آثار دنبال آن اعمال موجود می شود، یا صرفا به اراده پروردگار و بدون اینكه اثر خاص این اعمال باشد، دنبال آن اعمال موجود می شود، چنین كسی در حقیقت خود را گول زده است .

7 پاسخ به این توهم كه دین همان عرفان است و بیان اینكه معرفت نفس ،طریق استنه هدف مستقل

6 - در اینجا لازم است این نكته را خاطر نشان سازیم كه مبادا خواننده عزیز از مطالب گذشته در اشتباه افتد و چنین نتیجه بگیرد كه دین عبارت است از عرفان و تصوف ، یعنی معرفت النفس چنان كه بعضی از اهل بحث از مادیین همین توهم را كرده و در نتیجه روش های زندگی دایر بین مردم را به دو قسم تقسیم نموده ، یكی مسلك و روش مادیت و یكی عرفان ، آنگاه گفته اند: كه این عرفان عبارتست از همان دین . و این خود اشتباه بزرگی است ، زیرا چیزی كه دین عهده دار آن است عبارتست از بیان اینكه برای انسان سعادتی است حقیقی نه موهوم ، و این سعادت را نمی توان به كف آورد مگر بوسیله خضوع در برابر مافوق الطبیعه ، و قناعت نكردن به تمتعات مادی .بحث های گذشته هم به این نتیجه رسید كه ادیان هر چه باشند چه حق و چه باطل به این خاطر بكار برده می شوند كه مردم به آن وسیله تربیت شده و بسوی سعادت سوق داده شوند، سعادتی كه اصلاح نفس و تهذیب آن مردم را به آن نوید داده و بسوی آن دعوت می كند، البته اصلاح و تهذیبی كه مناسب با مطلوب باشد، این بود نتیجه بحث های گذشته ، این كجا و مساءله اینكه دین عبارت است از عرفان كجا؟

پس غرض از دین این است كه مردم خدای سبحان را یا بدون وساطت كسی - در مذهب حق - و یا بواسطه شفیعان و شركا - در مذهب باطل و شرك - بپرستند، چون سعادت انسانی و حیات طیبه او در آن است ، حیات طیبه ای كه انسان جز رسیدن به آن ، هدف نهایی دیگری ندارد، حیاتی كه آدمی جز بوسیله نفسی پاك از پلیدیهای تعلقات مادی و تمتعات بی قید و شرط حیوانی به آن نمی رسد، و چون این دعوت محتاج بود به اینكه جزو دستورات خود اصلاح نفس و تطهیر آنرا هم مندرج نماید، تا گرونده به دعوت و آن كسی كه دین او را در دامن خود می پروراند مستعد برای پذیرفتن و تلبس به خیر و سعادت شود، و مثل كسی نباشد كه با این دست گرفته و با دست دیگر پرتاب كند از این رو مساءله تهذیب نفس جزو برنامه دین شده و از لابلای احكام دین گاهی هم اسمی از این معنا بگوش می خورد، بنابرایناگر چه همانطور كه گفتیم دین هم عرفان را به یك نحو استلزام ، مستلزم می باشد لیكن نمی توان گفت دین همان معرفت النفس است ، بلكه دین امری است ، و معرفت النفس امر دیگری است غیر آن ، و با مثال ، این بیان روشن می شود كه طریقه های مختلف ریاضت و مجاهده ای كه بمنظور رسیدن به انواع مقاصد خارق العاده سلوك می شود نیز غیر معرفه النفس اند، اگر چه بعضی به بعضی به یك نحوی ارتباط داشته باشند.

آری برای ماست كه به یك امر حكم كرده و بگوییم كه عرفان نفس اگر چه سلوكش به هر طریقی كه فرض كنیم باشد، امری است كه از دین گرفته شده است ، چنان كه بحث فراوان و بیطرفانه هم این معنا را بدست می دهد كه ادیان با همه اختلاف و تشتتی كه دارند همه انشعاباتی هستند كه از یك دین ریشه داری كه از فطرت انسانیت ریشه گرفته یعنی از دین توحید منشعب شده اند، زیرا ما اگر به فطرت ساده خود رجوع كنیم یعنی تعصباتی را كه به وراثت از اسلاف یا به سرایت از اقران بر انسان عارض می شود كنار بگذاریم بدون هیچ تردیدی خواهیم دید كه این عالم با این وحدتی كه در عین كثرت دارد و با این ارتباطی كه اجزایش در عین تفرقه و تشتت با هم دارند همه به یك سببی كه مافوق همه اسباب است منتهی می شود و آن سبب همان حق تبارك و تعالی است كه خضوع در برابرش واجب و ترتیب روش زندگی بر حسب تدبیر و تربیتش لازم است ، این حكم فطرت ، همان دین مبنی بر توحید است .

و ما اگر در جمیع ادیان و ملل دقت عمیقی بكنیم خواهیم دید كه همگی آنها حتی مسلك بت پرستی و مجوسیت هر كدام بنحوی از انحا مشتمل بر این روح زنده هستند و هیچكدام از این معنا خالی نیستند، و در این باره اختلافی در آنها نیست ، تنها اختلاف در تطبیق سنن دینی با این اصل است ، در این تطبیق است كه بعضی از راه اصلی و غرض ابتدایی منحرف شده ، و بعضی بدرك واقع موفق شده اند، مثلا بعضی گفته اند: خدای تعالی از رگ گردن ما به ما نزدیك تر است ، و همواره با ما است هر جا كه باشیم ، و جز او برای ما ولی و شفیعی نیست ، و چون چنین است واجب است بر ما كه تنها او را عبادت كنیم و دیگری را در عبادت انباز او نگیریم .

بعضی دیگر گفته اند: پستی انسان خاكی و فرومایگی او اجازه نمی دهد خود را خلاصی داده و به آن جناب بپیوندد، خاك كجا خدای پاك كجا؟ لذا بر ما خاكیان واجب است كه به بعضی از افلاكیان كه بندگان مكرم اویند و از جلابیب ماده متجردند، و از لوث طبیعت ، پاك و پاك كننده اند یعنی روحانیات كواكب و یا رب النوع ها و یا انسانهای مقرب ، تقرب جسته و آنان را واسطه قرار دهیم ، (و ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی - و نمی پرستیم این بت ها را مگر برای اینكه ما را قدمی به خدا نزدیك كنند).

و چون این مقربین از حواس ما غایب و مقامشان از ما بالاتر است از این رو بر ما واجب است مجسمه ای بصورت اصنام برای آنها ساخته و به این وسیله كار عبادت و تقرب خود را به آنها تمام كنیم .

این دو مثالی كه ذكر شد یكی طرز تفكر درباره پروردگار بود در یك دین صحیح ، و یكی طرز تفكر و نحوه تطبیق سنت دینی است بر غریره توحید در یك دین باطل ، و بر همین قیاس است جمیع ادیان و ملل ، به این معنا كه اگر در متون ادیان با اغماض از حواشی آن ، یا به عبارتی اگر در مغز آنها و با اغماض از پوستشان دقت كنیم ، نخواهیم توانست جز همان فطرت توحید و غریره ای كه بشر را بسوی توحید خدای (عز اسمه ) سوق و توجه می دهد چیز دیگری پیدا كنیم .

و نا گفته پیداست كه گر چه سننی كه در بین طوایف بشری دایر است بسیار مختلف و به هر انشعابی كه بتوان تصور كرد منشعب است ، لیكن اگر به سابقه و عهد قهقرای آنها مراجعه كنیم خواهیم دید كه همگی آنها میل به توحد را دارند، مانند اینكه ریشه همه آنها یكی بوده است ، و همگی به فطرت ساده انسانی كه همان توحید است منتهی می شوند، و از آنجا آب می خورند. بنابراین می توان گفت دین توحید پدر ادیان و ادیان حق و باطل فرزندان خلف و ناخلف این پدرند، و این دین فطری داستان اعتبار دادنش به امر نفس ‍ از این قرار است كه می خواهد به این وسیله سعادت انسانی را كه به آن دعوت می كند یعنی معرفت پروردگار را كه در نظرش ‍ مطلوب نهایی است بوجود آورد.

بعبارت دیگر نظر دین به مساءله عرفان نفس نظر استقلالی نیست ، بلكه نظر آلی و طریقی است ، زیرا معلوم است كه ذائقه دین راضی نیست به اینكه مردم به امری سرگرم باشند كه هیچ مربوط به معرفت پروردگار و عبادت او نباشد، دین كه لحن گفتارش این است كه : (ان الدین عندالله الاسلام - در نظر خدا دین عبارتست از تسلیم ) و یا این كه می فرماید: (لا یرضی لعباده الكفر - خدا كفر را برای بندگان خود نمی پسندد) چطور ممكن است راضی شود مردم عبادت و معرفت خدا را كنار گذاشته و تنها و تنها به عرفان نفس ‍ بپردازند؟! پس معلوم می شود عرفان هم انگیزه اصلیش همان دین فطری بوده ، و گرنه خودش بخودی خود چیزی نیست كه از فطرت سرچشمه گرفته باشد، و فطرت انسانی انسانها را به آن دعوت كرده باشد، تا اینكه گفته شود شاخ و برگهایش هم به اصل واحدی كه همان دین فطری باشد منتهی می شود. ممكن هم هست این معنا را به وجه دیگری به ذهن خواننده نزدیك سازیم ، و آن اینكه انسانیت به حكم فطرت و جبر طبیعت محكوم شده است كه بمنظور سعادت خود، زندگی خود را اجتماعی نموده و مدنیت را اختیار كند.

تاریخ و مباحث علمی اجتماعی هم این معنا را ثابت كرده كه رجال و یا اقوامی ، مردم را به قومیت و مدنیت دعوت نموده و سننی اجتماعی از قبیل سنن (قبایلی ) و( سلطنتی ) و( دموكراتی ) و امثال آن وضع نموده و آنرا در بین مردم اجرا كرده اند، و تاكنون نه بدلیل نقلی و نه بدلیل علمی ثابت نشده كه در تمامی طول تاریخ بشریت اشخاصی - غیر اهل دین - پیدا شده باشند كه به حكم فطرت و جبر طبیعت مردم را همانطور كه به مدنیت سوق دادند بسوی عرفان نفس و تهذیب اخلاق دعوت كرده باشند، البته ممكن است بعضی از اصحاب عرفان ، اهل دین نباشند، مانند ساحران و اصحاب ارواح و امثال آنها، و از غیر راه دین به یاد این نوع عرفان افتاده باشند، لیكن گفتار ما این است كه اگر بیاد این مطلب افتاده اند از این جهت نبوده كه فطرت انسانی آنها در خود احساس ‍ حاجت به عرفان می كرده ، و حس احتیاج فطری آنها را به عرفان نفس واداشته ، زیرا می بینیم كه فطرت چنین تقاضایی ندارد، بلكه از این راه بوده كه بطور اتفاق بعضی از آثار غریبه نفس را دیده و به طمع افتاده اند كه از این قدرت شگرف كه در نفس است سر در آورده و بتوانند با كارهای عجیب و غریب تصرفات فوق العاده ای در عالم نموده و مردم را از این راه فریب دهند این طمع و شوق ، آنها را واداشت كه دنبال این كار را گرفته و همچنین ادامه دهند تا كوره راهی به مقصود خود یافته و بتدریج آن را به راه همواری تبدیل نمایند.

كرامات فارق العاده و حوادث عجیب و غریب (اخطار روح و...) و مسئله عدم شناخت نفس

7 - از بسیاری از صلحای دین دار ما حكایت شده كه در خلال مجاهدات دینی خود به كرامات خارق العاده و حوادث عجیب و غریبی دست یافته اند كه حتی در بین اماثل و اقران خود انگشت نما شده اند، نظیر تجسم بعضی از امور در برابر چشمهایشان ، و مشاهده اشخاص و وقایعی كه حواس سایر مردم از احساس آن عاجز است ، و استجابت دعا و شفای مریضانی كه امید بهبودی در آنها نیست ، و همچنین نجات از مهالك و مخاطر بوسیله غیر طرق عادی ، و گاهی هم نظایر این ها برای غیر اهل صلاح هم اتفاق می افتد، و لیكن این وقتی است كه شخص دارای نیت صادق و نفسی منقطع از دنیا باشد كه چنین اشخاص هم چیرهای نادیدنی را می بینند، در حالی كه خود از سبب قریب آن غافلند، و آن امور را بدون توسط واسطه ای به خود پروردگار نسبت می دهند، البته این نیز اگر چه به یك معنا صحیح است لیكن اسباب بتوسط را هم نمی توان نادیده گرفت .

و چه بسا یك نفر استاد احضار ارواح روح مردی را در آینه و یا آب و امثال آن و بطوری كه معمول است بوسیله تصرف در نفس یك كودك احضار كرده و می پندارد كه كودك با همین چشم سر، شخص احضار شده را می بیند، و خیال می كند سایر حضار كه نمی بینند بین آنها و آن روح احضار شده حجابی است كه اگر كنار رود آنها نیز مانند آن كودك او را خواهند دید.

و چه بسا بدست آورده باشند كه بعضی از ارواح احضار شده در خبرهایی كه داده دروغ گفته است ، و این خود باعث تعجب شده است ، چون عالم ارواح عالم طهارت و صفا است و دروغ و افترا و خلاف واقع در آنجا تصور

و چه بسا روح انسان زنده ای را احضار كرده و از او اسرار و نهان هایش را استنطاق نموده اند، در حالی كه خود صاحب روح بیدار و مشغول انجام كارها و حوائج یومیه خود بوده است ، و اصلا از داستان اینكه روحش مورد استنطاق قرار گرفته و دارد اسرارش را كه از افشای آن بسیار تحفظ داشت فاش می كند بی خبر بوده .

و نیز چه بسا انسانی را بوسیله خواب مغناطیسی خواب كرده در همان حال عملی را كه خود می خواهند تلقینش می كنند، و این قدر تكرار می كنند تا از روی طیب خاطر قبول كند، آنگاه بیدارش می كنند، مرد بدنبال كار خود رفته و همان عمل را كه در خواب تلقینش ‍ كرده بودند با همه شرایطی كه آنها خواسته بودند انجام می دهد، در حالی كه از جریان تلقین و قبولاندنش در خواب مغناطیسی غافل است .

بعضی از علمای این فن وقتی ارواح زیادی را دیدند كه صورت روحیشان شبیه به انسان و یا حیوانی است ، پنداشتند كه لابد این صورت در عالم خارج و طبیعت هم ، كه عالم تغییر و تحول است وجود دارد، مخصوصا عده ای از آنان كه برای امور غیر مادی وجودی قائل نبودند بیشتر دچار این پندار شدند، حتی بعضی از آنان در صدد بر آمدند دستگاهی اختراع كنند كه بوسیله آن ارواح را شكار نموده و به دام بیندازند، البته همه این فكرها بدنبال فرضیه ای بود كه درباره نفس فرض كرده بودند و آن این بود كه نفس خودش ‍ مبدئی است مادی برای بدن یا از خواص مبداء مادی دیگری است كه كارش از روی شعور و اراده است .

اینجاست كه باید به این آقایان گفت قبل از اینكه نفوس را بدام بیندازید بلكه قبل از این كه خود را برای اختراع دستگاه شكار نفس به زحمت بیندازید بهتر این بود كه فكری درباره اصل زندگی و حقیقت حیات و شعور می كردید، و لیكن اینان تاكنون نتوانسته اند این مشكل لاینحل را كه جان و زندگی و شعور چیست حل نمایند، آنوقت به اینگونه شاخ و برگ های قضیه پرداخته اند.

نظیر این فرضیه ، فرضیه كسی است كه گفته است : روح جسم لطیفی است به شكل بدن عنصری صاحبش كه در تمامی هیاءت و قیافه های آن شبیه به آن است .

منشاء این فكر این بوده كه دیده است آدمی خود را در خواب می بیند و می بیند كه صورت رویائیش شبیه صورت خارجیش است بلكه چه بسا صاحبان ریاضت كه صورت نفسانی خود را در بیداری و در خارج بدن و در برابر خود مجسم دیده و دیده اند كه صورت روحیشان شباهت تمامی به صورت جسمی شان دارد، از این رو گفته اند روح جسم لطیفی است كه در بدن عنصری انسان مادامی كه زنده است حلول نموده ، وقتی از بدن مفارقت كند بدن می میرد، و نفهمیده اند كه این صورت ، صورتی است ذهنی و قائم به شعور انسان ، نظیر صورتی كه شخص از بدن خود تصور و درك می كند و نظیر صور سایر موجودات خارجی كه از بدنش جدا است ، و چه بسا همین صورت جدای از بدن برای بعضی از ارباب ریاضت ، بیش از یكی و یا به هیاءت غیر هیاءت خود جلوه كند، و چه بسا نفس ‍ خود را به عین آن صورتی كه نفس یك فرد دیگری دارد ببیند، اگر این آقایان توانستند در این چند مورد نقض نگویند این صور، صور روح مرتاض است می توانند درباره صورت واحدی كه مرتاض در خواب و یا در بیداری شبیه به صورت خود می بیند بگویند صورت روح اوست .

ترجمه المیزان ج : 6 280

حقیقت امر این است كه اینان اطلاعاتی از معارف مربوط به نفس بدست آورده اند، و در این راه موفقیت هائی كسب كرده اند، لیكن چون حقیقت نفس را آنطور كه هست نشناخته اند از این رو درباره همان اطلاعات صحیح هم دچار اشتباه و گمراهی شده اند، حق مطلب بنابر آنچه برهان و تجربه ، ما را به آن هدایت می كند این است كه حقیقت نفس كه همان قوه دارای تعقل است و از آن به كلمه (من ) تعبیر می شود همانطور كه سابقا هم اشاره شد امری است كه در جوهره ذاتش مغایر با امور مادی است ، و بر خلاف تصور عامیانه انواع و اقسام شعور و ادراكاتش یعنی حس و خیالش و تعقلش همه از این جهت كه مدركاتی است در عالم خود و در ظرف وجودی خود دارای تقرر و ثبوت و واقعیت است ، بخلاف آنچه كه ادراكات بدن و احساسات عضوی نامیده می شود كه در حقیقت ادراك و احساس نیست بلكه خاصیتی است طبیعی از قبیل فعل و انفعالهای مادی یعنی چشم و گوش و سایر حواس بدنی هیچیك درك و شعور ندارند، چشم نمی بیند و گوش نمی شنود بلكه وسیله دیدن و شنیدن را برای نفس آماده می سازد، بنابراین اموری كه تنها برای صلحا و مرتاضین مشهود می شود از حیطه نفوس آنها خارج نیست .

بحث در این است كه اینگونه معلومات و این معارف چطور در نفس قرار گرفته ؟ و محلش در نفس كجا است ؟ و اینكه نفس به تمامی حوادثی كه مربوط به اوست و یا كمترین ارتباط را به او دارد سمت علیت را حائز است ، پس تمامی این امور غریبه كه اهل ریاضات و مجاهدات مسلط بر آنها هستند همه معلول اراده و مشیت آنان است ، و اراده هم معلول شعور است ، پس شعور انسانی در جمیع حوادثی كه مربوط به اوست و اموری كه انسان به آن تماس دارد دخیل و موثر است .

اقسام واصناف كسانی كه به معرفت نفس پرداخته اند

8 - بنابراین جا دارد كسانی را كه به عرفان نفس اشتغال دارند فی الجمله به دو طائفه تقسیم كنیم :

اول - آنهایی كه اشتغالشان از این باب است كه می خواهند آثار غریبه نفس را كه از حیطه اسباب و مسببات مادی خارج است احراز نموده و به این وسیله راهی برای معیشت و یا اعمال سایر اغراض خود پیدا كنند، مانند اساتید طلسمات ، و تسخیر روحانیات كواكب ، و موكلین بر امور، و تسخیر جن و ارواح انسانی و همچنین مانند آنان كه با دعا و افسون سر و كار دارند.

دوم - آنهایی كه كار با خود نفس دارند، و می خواهند بوسیله دل كندن از امور مادی و امور خارج از نفس و نیز بوسیله دل بستن به نفس سر از حقیقت آن در آورند، و در آن غور كنند، مانند طبقات و مسلك های مختلف تصوف ، و تصوف هم از مطالبی نیست كه مسلمین آنرا از پیش خود اختراع كرده باشند، و یا اصولا مربوط به اسلام باشد، زیرا می بینیم كه همین مسلك در بین امم قبل از اسلام مانند نصارا و دیگران هم یافت می شده ، حتی در بین بت پرستان و بودائیان كسانی دیده می شوند كه دارای این طریقه اند، حتی بت پرستان و بودائیان معاصر. پس معلوم می شود این طریقه ، طریقه ای بوده كه در نیاكان نیز استمرار داشته است ، البته نه به این معنا كه از نیاكان اخذ و تقلید كرده باشند، نظیر وراثتی كه در انتقال انواع مدنیت ها از قومی به قومی و از نسلی به نسلی هست ، چنان كه بعضی از علمای ملل و نحل چنین خیال كرده اند، بلكه به این معنا كه اصولا همانطوری كه سابقا هم گفته شد دین فطری ، انسان را به زهد دعوت می كند، زهد هم به عرفان نفس ، راه می نماید، پس مستقر شدن یك دین در بین یك امت و جای گرفتن آن در دلها، خود بخود مردم را آماده و مهیا برای این می سازد كه طریقه عرفان نفس را اختیار و اصولا فكر این كار را در بین آنها بوجود می آورد، و باعث می شود بعضی از افرادی كه واجد جمیع عوامل و شرایط مقتضی هستند این طریقه را اخذ نمایند. پس پیدا شدن این طریقه در بین یك امت به وراثت نیست بلكه استقرار و مكث روح دینی در یك مدت معتنابه در بین یك امت باعث این است كه این طریقه صحیح یا باطل در بین ایشان بوجود آید اگر چه هیچگونه ارتباطی با سایر امم نداشته باشند، كه از آنان به ارث ببرند، پس نباید گفت بوجود آمدن این طریقه از راه وراثت و سرایت از قومی به قوم دیگری انتشار یافته است .

9 - پس جا دارد دسته دوم از آن دو دسته ای را كه در پی عرفان نفس اند یعنی اهل عرفان حقیقی را نیز به دو طایفه تقسیم كنیم :

طایفه ای از اینها این طریقه را تنها برای این جهت سلوك می كنند كه به این طریقه علاقمند هستند، البته از مختصری از معارف نفس ‍ هم بهره ای دارند، لیكن این معرفت برای آنان هیچوقت بطور كامل و تمام دست نمی دهد، زیرا اینان از آنجایی كه غیر از خود نفس ، غرض دیگری از این معرفت ندارند، از همین جهت از آفریدگار نفس یعنی خدای تعالی كه سبب حقیقی نفس است و زمام نفس در وجود و آثار وجودش بدست اوست ، غافلند، از این رو آنطور كه باید نتوانستند به معرفت النفس نایل شوند، آری چگونه ممكن است كسی بتواند به چیزی معرفت تام و كامل پیدا كند در حالی كه از علل هستی او و مخصوصا علت العلل غافل باشد؟

و آیا چنین كسی با كسی كه ادعای معرفت یك تخت و یا میز و صندلی را می كند با اینكه برای آن نجار و تیشه و اره ، كه علت فاعلی و غرض و فایده كه علت غائی است و علل دیگری كه سبب وجود تختند قائل نیست چه فرقی دارد؟ و آیا سزاوار نیست این قسم معرفت را از نظر اینكه باز با علوم و آثار غریبه نفس توام است كهانت بنامیم ؟

از این دسته طایفه دیگری هست كه طریقه معرفت النفس را از این نظر دنبال می كنند كه این معرفت خود وسیله معرفت به پروردگارشان است ، این طریقه معرفت النفس همان معرفت النفسی است كه دین هم مردم را به آن دعوت نموده و آنرا تا اندازه ای می پسندد، و این طریقه همین است كه انسان به معرفت نفس خود از این نظر بپردازد كه نفس را آیتی از آیات پروردگار خود بلكه نزدیك ترین آیه های پروردگارش به خود می داند، خلاصه نفس را وسیله و راهی بداند كه بسوی پروردگار سبحان منتهی می شود، (و ان الی ربك الرجعی - و بدرستی بسوی پروردگار تو است بازگشت ).

این طایفه نیز در بین امم و ادیان چند دسته و دارای چند مذهب مختلفند، و ما خیلی از مذاهب آنها و طریقه هایی كه سلوك می كنند اطلاعی نداریم ، و اما مسلمین ، آنها نیز طرقشان بسیار زیاد است ، و چه بسا شماره طریقه هایشان نسبت به اختلافاتی كه تنها در اصول و اساس مسلك دارند به بیست و پنج سلسله بالغ شود، كه از هر سلسله از آن ، چند سلسله دیگر نسبت به مطالب فرعی منشعب می گردد، و تمامی این سلاسل الا یك سلسله همگی سند طریقه خود را به علی بن ابی طالب (علیه السلام ) منتهی می كنند، در این بین یكدسته از رجال صوفیه دیده می شوند كه خود را به هیچیك از این سلاسل نسبت نمی دهند، این سلسله را اویسی منسوب به اویس قرن ، می نامند، دسته دیگری نیز در بین صوفیان هستند كه نه خود را به اسمی مسمی كرده اند و نه شعار مخصوصی برای خود انتخاب نموده اند، و این سلاسل صوفیه كتاب ها و رساله های زیادی نوشته و در آن سلاسل و طریقه های خود و همچنین نوامیس ‍ مذهبی و آدابی كه خودشان دارند و آدابی را كه رجال طریقه شان داشته اند تشریح كرده ، و نیز مكاشفاتی كه برای رجالشان نقل شده و ادله ای كه به آن استدلال بر حقانیت طریقه خود كرده اند و مقاصدی كه طریقه خود را بر آن اساس بنا كرده اند همه را شرح داده اند، اگر كسی بخواهد به آن مطالب اطلاع پیدا كند باید به همان كتاب ها مراجعه نماید، زیرا بحث از تفصیل این طریقه ها و مسلك ها و صحیح آنرا تصحیح كردن و فاسدش را نقد كردن مقام دیگری غیر از این كتاب لازم دارد و ما در جلد پنجم عربی این كتاب بحثی گذراندیم كه مطالعه آن در روشن شدن این بحث بی اثر نیست . این بود خلاصه بحثی كه می خواستیم در اینجا در اطراف معنای معرفت النفس بیان كنیم .

در پایان ، این نكته را نیز خاطر نشان می سازیم كه مساءله عرفان نفس ، مساءله فكری و نظری نیست ، بلكه مقصدی است عملی كه جز از راه عمل نمی توان معرفت تام و كامل درباره آن بدست آورد، و اما علم النفسی كه فلاسفه قدیم ، كتابها در پیرامون آن تدوین كرده اند، آن علم ، علمی نیست كه چیزی از این غرض را كه اشاره شد تامین كند، و همچنین علم نفس تربیتی كه متاخرین در همین تازگی ها كتابهائی درباره آن نوشته اند، نیز در حقیقت شعبه ایست از فن اخلاق به سبك قدیم ، و در ایفای غرض مذكور اثری ندارد. - و خدا راهنما است -.